19 دی سال 1384 شمسی «احمد كاظمی» به آرزوی مشهورش رسید و دل خیلیها را سوزاند. هركسی او را بیشتر میشناخت دلش بیشتر سوخت؛ از همه بیشتر «حاج قاسم».
همین دیروز|گروه تاریخ خبرگزاری فارس ـ امین رحیمی: همیشه میگفت از حلقه یارانش جامانده؛ باكری و زینالدین و همت و خرازی و «اون بچهبسیجیها» را میگفت كه «واقعا گوهرهایی بودند». پیش از انقلاب سرباز انقلاب بود و پس از انقلاب هم سرباز انقلاب؛ همیشه همین بود. این در وجودش ثابت مانده بود و آنچه در وجودش تغییر كرده بود اینكه مدام خالصتر و محكمتر و با ایمانتر شده بود انگار. آنقدر خالص شده بود كه وقتی جنگ تمام شده بود و درهای باغ شهادت را بسته بودند، برای او در را گشودند كه برود و دیدار كند با آن گوهرها.
حالا در جنگ چگونه فرماندهی بود؟ از آن فرماندهان بود كه حاج قاسم برایمان تعریف كرد كه در جبههها به سربازانشان نمیگفتهاند «بروید»، میگفتهاند «بیایید». هر جا هم رفت فاتح بود؛ همه میدانستند احمد هر جا برود پیروزی میآورد و همان اوایل جنگ رفت و خرمشهر را آورد. آن قدر فاتح بود كه 2 نفر از فرماندهان عراقی در اسارت گفته بودند ما همیشه دعا میكردیم جلویمان «احمد كاظمی» و «مهدی باكری» و «حسین خرازی» نباشند؛ چون اینها كه میآمدند كسی جلودارشان نبود. خودش شبیه فرماندهها نبود، حرفش حرف فرمانده بود؛ با جان میخریدند حرف احمد را بسیجیهای دلاور جبههها.
عاقبت رفت تماشا!
حالا چرا چنین فرماندهی از قافله شهادت جا مانده بود؟ برای اینكه ما و خیلیها ببینیم و باور كنیم كه آن گوهرها كه میگویند افسانه نیست؛ افسانه نبودهاند و آدمهایی بودهاند از گوشت و پوست و استخوان. جا مانده بود و ما فقط مدتی مهلت داشتیم برای دیدنش. فقط مدتی! تا روزی كه هواپیمای نظامی ایران سقوط كند و ما ببینیم كه خداوند چگونه در باغ را برایش باز كرد؛ دروازه آن «ده باصفا» را كه مهدی باكری در لحظههای پیش از شهادت دیده بود و پشت بیسیم برای احمد تعریف كرده بود و گفته بود بیا تماشا و احمد رفت تماشا!
احمد كاظمی را اگر بخواهیم بیشتر بشناسیم، بهتر است ما سخن نگوییم و توصیف آن «خلوص» و آن «حال» را بسپاریم به خودش و فرماندهاش «سید علی خامنهای» و رفیقش حاج «قاسم سلیمانی».
احمد جبههها از زبان رهبر انقلاب
*این لشكر هشت نجف كه آقایان اسم آوردند، یكی از لشكرهای قَدَر در میدانهای دفاع هشتساله بود و خود مرحوم شهید كاظمی (رضواناللهتعالیعلیه) واقعا یكی از آن فرماندهان برجسته بود. بنده در همان دوران جنگ رفتم خوزستان به مركز لشكر نجف، [از] آنجا بازدید كردم؛ چیزهایی در آنجا دیدم كه در كمتر لشكری آدم میتوانست آنها را مشاهده كند: آمادگیها از یكسو، روحیه خیلی بالا از یكسو و نظم و ترتیب؛ نظم و ترتیبی كه من در آن لشكر دیدم، در كمتر جایی انسان آن را مشاهده میكرد.
*اینها خب عاشق شهادت بودند و پا بر زمین میكوبیدند. همین شهید عزیزمان، احمد كاظمی را من در جبهه دیده بودم؛ آنچنان اقتداری داشت كه اشاره میكرد، بسیجیها حرفش را گوش میكردند.
*دو هفته پیش شهید كاظمی پیش من آمد و گفت از شما دو درخواست دارم: یكی اینكه دعا كنید من روسفید بشوم، دوم اینكه دعا كنید من شهید بشوم. گفتم شماها واقعاً حیف است بمیرید؛ شماها كه این روزگارهای مهم را گذراندید، نباید بمیرید؛ شماها همهتان باید شهید شوید؛ ولیكن حالا زود است و هنوز كشور و نظام به شما احتیاج دارد. بعد گفتم آن روزی كه خبر شهادت صیاد را به من دادند، من گفتم صیاد شایسته شهادت بود؛ حقش بود؛ حیف بود صیاد بمیرد. وقتی این جمله را گفتم چشمهای شهید كاظمی پُرِ اشك شد، گفت: إنشاءاللّه خبر من را هم بهتان بدهند.
احمد جبههها از زبان حاج قاسم
*ما در تاریخ انسانها كمتر داریم آدم به این خوبی جامع باشد، آدمهای جامع نادرند، اینطوری نیست كه ما فكر میكنیم جامعه ما پر از احمد است و كسانی جای این خلاءها را پر میكنند، نه اینطور نیست، امكان ندارد كه این خلاءها به سادگی پرشود، طول میكشد در جامعه بشری كسانی مثل احمد متولد شوند.*خصوصیت بعدی احمد شجاعت و جسارت او بود كه هر چند در جنگ عمومیت داشت؛ لكن احمد در حد اعلای آن قرار داشت. اما بعد از جنگ دو تا مشخصه احمد كه بهنظر من اینها خیلی از مشخصههای معنوی احمد را رشد دادند، یكی ادب احمد بود و دیگری راز نگهداری او بود... ادب احمد فوقالعاده بود و این ادب احمد بهنظر من شاهكلید همهچیز بود و به خیلی چیزها رشد داد.
احمد جبههها از زبان احمد جبههها
*ما این لباس را به تن كردیم تا پاسدار باشیم. پاسداری یعنی چه؟ یعنی اینكه هم این دنیا را دارد و هم آخرت را... الكی به كسی آخرت نمیدهند. این دنیا هم برادران، اگر هم آدم كاذب یك جایش بالا رود، روزی گیر میكند. بدانید این دنیا وصل است به آخرت. نمیتواند یكی با ناصداقتی تا آخرش برود. به زمین میخورد.
*اگر یكی از این شهدا الان بیاید به این دنیا و شروع كند برای ما صحبت كردن، چه میگوید؟ میگوید در راه خدا ثابت قدم باشید. ایمانتان را حفظ كنید. در تقویت ایمانتان تلاش كنید. قدر جمهوری اسلامی را بدانید. خودتان را شایسته فداكاری در راه جمهوری اسلامی بدانید. در راه ولایتفقیه ثابتقدم، استوار، دلپاك، همه چیز خودتان را آماده كنید برای دفاع از اسلام. راستگو باشید. اینها را به ما خواهند گفت.
*یك لحظه زندگی با آقا مهدی (باكری)، حمید (باكری)، شهید حسین خرازی، شهید همت، شهید زینالدین و اون بچهبسیجیها. حالا كه اینا واقعا گوهرهایی بودند. مهدی در نوع خودش بینظیر بود. حسین خرازی در جایگاه خودش بینظیر بود. زینالدین، همشون، ولی خب چه بگیم. باید بسازیم. راهی هست؟ واقعا برای ما روزگار سختی شده. برای ما سخته. چون به هر حال اینها یه چیزایی بودند. یك كسایی بودند كه رفتند.
*برادران، لبخند را هیچ وقت از روی لبهایتان برندارید. همیشه بخندید. البته نه خنده بد! لبخند... همیشه لبخند. لبخند برگرفته از صفا، صمیمیت، عشق، علاقه به كار. این لبخند همیشه روی لبتان باشد.
*اگر میخواهید تاثیرگذار باشید. اگر میخواهید به عمرتان و دوران خدمت و جایگاهتان ظلم نكرده باشید راهی جز این كه یك شهید زنده در این عصر باشیم، نداریم.
*اول خودتان را آماده كنید. خودتان را آماده بكنید یعنی چی؟ یعنی یك شهید همت باشید. یعنی یك شهید خرازی باشید. دلتان را گرفتار این پیچ و خم دنیا نكنید. این پیچ و خم دنیا انسان را به باتلاق میبرد و گرفتار میكند. از آن هم نمیشود نجات پیدا كرد. دلتان را شاد كنید به رحمت الهی. دلتان را باز كنید و امیدوار كنید به رحمت خدا...