بامداد 13 دیماه سال 98 بود كه یك خبر، داغی عمیق بر دل هر ایرانی گذاشت. هركدام از خبر «شهادت حاج قاسم سلیمانی» به نحوی مطلع شدیم، اما همه در لحظات اولیه خدا خدا میكردیم خبر تكذیب شود.
به گزارش خبرنگار حوزه حماسه و مقاومت خبرگزاری فارس، دوسال پیش دُرست در همین دقایق و ساعت 1:20 بامداد، روز جمعه 13 دیماه بود كه نیروهای آمریكایی به خودروی حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس و همراهانشان در فرودگاه بغداد حمله كرد و سردار دلها را به شهادت رساند. این شهیدان با دستور مستقیم دونالد ترامپ، رئیس جمهور وقت آمریكا به وسیله تروریسم دولتی این كشور و توسط پهپادهای مهاجم در حوالی فرودگاه بغداد هدف قرار گرفته و به شهادت رسیدند.
شنیدن و باور این خبر در ابتدا برای همه ما سخت بود. بسیاری در همان ساعات اولیه شنیدند و مبهوت شدند، بسیاری موقع اذان صبح و بعد از اقامه نماز با چك كردن گوشی خبردار شدند و عدهای دیگر هم در ساعتهای بعدی. واكنشها اما میتوان گفت مشابه بود. همه مات و مبهوت از این خبر شدیم كه حاج قاسم سلیمانی شهید شده و همه برای ساعتهایی امید داشتیم كه خبر، دروغ باشد و بگویند حاج قاسم همراه آن كاروان نبوده است و یا اصلاً یك بلوف بوده است، اما خبر صحت داشت و حاج قاسم از میان ما پركشیده بود.
راز انگشتر عقیق حاج قاسم در سفرهای جنگی
تصویری كه داغ بسیاری بر دلها همه ما گذاشت و به یكباره در فضای مجازی هم پر شد، تصویری از دست بریده حاج قاسم همراه با انگشتر عقیق او بود. در تمام تصاویر به جا مانده از شهید دوستداشتنی، همواره انگشتری عقیق با نگین بزرگ در دستش دیده میشد كه پس از ترور او در فرودگاه بغداد نیز تصاویری از این انگشتر منتشر شد. سردار سلیمانی در خصوص راز این انگشتر و اینكه چرا همیشه در سفرهای جنگی در دستش بود، گفته بود: «این انگشتر هدیه رهبر انقلاب به من است كه 7 سال آرزوی داشتن آن را داشتم.»
در كتاب «بر شانههای كارون: خاطرات مردم اهواز از ایام شهادت حاج قاسم سلیمانی» كه دفتر تاریخ شفاهی اهواز آن را گردآوری كرده و انتشارات راه یار منتشر كرده است، جمعی از مردم این شهر از خاطرات خود از لحظه شنیدن خبر حاج قاسم گفتهاند كه بخشی از آن مرور میكنیم:
لباس مشكی محرمم را فقط برای سردار پوشیدم
احمد هلالی از مردم استان خوزستان در خصوص آن روز میگوید: «برای نماز صبح بیدار شدم. پیام را كه باز كردم، جا خوردم: «حاجقاسم سلیمانی آسمانی شد.» یكی از دوستانِ مدافعِ حرم از سوریه فرستاده بود. با اضطراب نوشتم: «خبر درست نیست.» جواب داد: «بچههای عراق گفتن. خودشون توی فرودگاه و كنار ماشین حاجی هستن.» باور نكردم. دكمه تلویزیون را زدم. حالم دست خودم نبود. همان جایی كه ایستاده بودم، نشستم. همسرم وقتی خبر شهادت را شنید، با گریه گفت: «دروغه، دروغ!» دخترها هم با مادر همراه شدند و اشك ریختند. من رفتم سراغ كمد و لباس مشكی را بیرون آوردم؛ همانی كه قرعه محرم خورده بود، همانی كه در فوت هیچكدام از اقوام، حتی پدرم، نپوشیده بودم.
شهادت سردار داغ دل مادر شهیدم را تازه كرد
زهرا عادلی هم در این باره میگوید: «تازه، از خواب بیدار شده بودم. با شنیدن خبر شهادت سردار شوكه شدم. توی رختخواب نشستم و گریه كردم. ناراحتی مادرم اما برایم غریب بود. زمان شنیدن خبر شهادت برادرم، رضا، اینقدر بیتاب ندیده بودمش. آماده شدیم و رفتیم حسینیه ثارالله، كنار بقیه خانواده شهدای مدافع حرم. مردم كه میآمدند به ما تسلیت میگفتند، دوباره داغ شهدای خودمان تازه شده بود.»
دنبال خبر تكذیب میگشتم
فاطمه ثابتقدم كه از جمله كسانی است كه دیرتر نسبت به بقیه از این خبر مطلع شده بود میگوید: «شب قبلِ شهادت سردار، حال خوبی نداشتم. مرتب از خواب میپریدم. ساعت هشتونیمِ صبح، اینترنت گوشی را روشن كردم. در همه گروهها عكس سردار بود و عكس دست قطعشدهاش. سریع پیامها را پایین آمدم تا خبر تكذیب را ببینم. ضربان قلبم تند و تندتر شد. خبری از تكذیب نبود. حال بدی بود. گوشیِ همسرم روی لرزش بود و تماس پشت تماس. گوشی را برداشتم تا بیدار نشود. میدانستم همكارانش كه در سپاه قدس هستند، دارند زنگ میزنند تا خبر بدهند. چند بار رفتم كه بیدارش كنم. هر دفعه پشیمان میشدم. بالاخره بیدارش كردم: «انگار دیشب فرودگاه عراق رو زدن.» با اضطراب، دنبال گوشیاش میگشت تا اخبار را چك كند. بغضم را قورت دادم: «توی فرودگاه انگار افرادی... .» جملهام تمامنشده، زدم زیر گریه. خودش فهمید. صدایش بهگریه بلند شد. در دو سالی كه از ازدواجمان میگذشت، هیچوقت او را اینطور ندیده بودم.»
حال و هوای زائران شهدا هنگام شنیدن خبر شهادت حاج قاسم
محمدعلی عمیدزاده كه آن روز در اردوی راهیان نور و در منطقه هویزه بود از حال و هوای زائران شهدا اینگونه میگوید: «نماز صبح را كه خواندیم، یكی از بچهها داد زد: «سردار سلیمانی رو شهید كردن. سردار سلیمانی رو شهید كردن.» در مخیلهام نمیگنجید كه منظورش حاجقاسم باشد. پرسیدم كدوم سردار سلیمانی؟ گفت حاجقاسم.
باورم نشد. هیچكس باورش نشد. فضای مجازی و شبكههای تلویزیون را كه دیدم، دنیا روی سرم خراب شد. شب قبل به شوخی و خنده گذشته بود و حالا از اشك و بغض، توان حرفزدن نداشتیم. بین بچهها، یكی بود كه نه تیپش به ما میخورد، نه اهل بسیج و نماز و روزه بود؛ تفریحی آمده بود راهیان نور. خبرِ شهادت سردار را كه شنید، چهرهاش مثل گچ سفید شد. آرام رفت گوشهای. زار میزد.»
حس و حال شهادتهای دوران دفاع مقدس زنده شد
رویا راجیپور كه آن زمان دانشجو بود، تعریف میكند كه بعد از شنیدن خبر شهادت حاج قاسم خودم را به گلزار شهدا رساندم. اشكم بند نمیآمد و با آنها خلوت كرده بودم. تا شنیدم كه برای حاجی مراسم گرفتهاند، رفتم مصلا. یكی از استادهای معارفم را آنجا دیدم. ناراحت و گرفته گفت: «همون حسو حال خبر شهادت جهانآرا و آوینی دوباره برام زنده شد.»
داغ حاج قاسم هنوز خنك نشده است
صفیه وزیری كه حاج قاسم را به اندازه پسر شهیدش، عزیز برای خود توصیف میكند و او را همواره دعا میكرده است، میگوید: «خبر شهادتش را كه شنیدم، حالم خراب شد، خرابتر از زمانی كه خبر شهادت پسرم را آوردند. قلبم تیر كشید و جگرم از داغ سوخت؛ داغی كه با زدن عینالاسد هم خنك نشد.
اعلام خبر شهادت حاج قاسم در حرم امام رضا(ع)
بسیاری آن زمان در حرم مطهر امام رضا(ع) پای صحبت حجتالاسلام فرحزاد در دعای ندبه حرم رضوی بودند كه او گفت: «امروز به نیابت حاج قاسم هم زیارتنامه بخوانید. لحظاتی قبل شبكه خبر اعلام كرد كه بالگردهای آمریكایی این سردار بزرگ اسلام را به شهادت رساندند.»ر
خبر شهادت حاج قاسم دل همه ما را سوزاند و هنوز هم این داغ پای برجاست. پیكر این شهید طی روزهای شنبه 14 تا چهارشنبه 18 دیماه 1398 در شهرهای كاظمین، بغداد، نجف، كربلا، اهواز، مشهد، تهران و قم انجام شد و نهایتاً وی در نیمه شب 18 دی در كرمان به خاك سپرده شد.