حسن پلارك همرزم قدیم سردار سلیمانی گفت: اتفاقی كه در عراق افتاد این بود كه آمریكاییها حمله كردند و صدام صحنه را خالی و فرار كرد. چند ماهی نگذشته بود در همان شبهای عملیات آمریكایی، حاج قاسم موفق شد نیروهای تحت امر خودش را وارد عراق كند.
به گزارش اقتصادنیوز به نقل از مهر، این روزها یادآور روزهای تلخی است كه در سال 98، ملت ایران و آزادگان جهان به سوگ سردار شهید حاج قاسم سلیمانی نشستند. حسن پلارك از همرزمان قدیم حاج قاسم بود و از طرف ایشان به عنوان مشاور و دستیار ویژه فرماندهی نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی منصوب شده بود. رئیس سابق ستاد بازسازی عتبات عالیات، سالیان متمادی با شهید سلیمانی همكاری داشته است و او كه در اولین دیدار با قاسم جوان، به جوانمردی او پی برد، بعدها توسط سردار سلیمانی، مأمور تحقق بسیاری از برنامههای فرهنگی و اجتماعی شد. آنچه در ادامه میخوانید بخش نخست گفتگوی ما با سردار پلارك است:
*آشنایی شما با حاج قاسم از كجا شروع شد؟
به ارواح طیبه پاك شهدا و امام شهیدان، یاران باوفای امام و همه شهدای دفاع مقدس، شهدای مدافع حرم، شهدای سلامت و شهدای مدافع امنیت كشور و بخصوص سردار و سرور و سالار شهیدان سردار سلیمانی سردار دلها درود و سلام میفرستم. در اواخر سال 58 بچههای كرمان دو گروه شدند. بخشی از آنها با یك آموزش فشردهای برای مبارزه با ضد انقلاب به كردستان رفتند و بخشی كه تعداد محدود 10- 15 نفری بودند به عنوان آموزش مربیگری تهران آمدند. ما كردستان رفتیم و آقای حاج قاسم هم برای آموزش آمده بود آنجا و برگشتمان با هم شد.
*پس حاج قاسم مربی تان شد؟
بله. ما از كردستان برگشتیم. آقای سلیمانی هم مربی ما شد. دوره 200-300 نفر بودند تنها من نبودم. از این 200- 300 نفر، 4-5 نفری بودند كه از كردستان برگشته و به عنوان شاگردهای حاج قاسم بودیم. طبیعی بود ما در كردستان با سلاحها عملاً كار كرده و جنگیده بودیم. هم اصول رزم را میدانستیم و هم سلاحها را خوب میشناختیم. حاج قاسم بخشهای تئوری را در تهران كار كرده بودند، سلاحها را دیده و یاد گرفته بودند اما با سلاح كار نكرده بودند. بر همین اساس در آموزش ما بیشتر از مربی اطلاعات داشتیم. ما هم جوان بودیم و اهل ادعا و خیلی هم اوایل انقلاب، كسی رئیس و مرئوسی رعایت نمیكرد. میگفتند فاصله طبقاتی از بین رفته و دیگر همه مثل هم باید باشند. همین طور هم بود. آن موقع در سپاه هم تا همین 10 – 20 سال پیش درجات مطرح نبود و درجه كسی نداشت. همه یكی بودند. همین دیدگاه باعث شد ما خیلی حرمت مربی نداشته باشیم. وسط كلاس بلند میگفتیم: «بلد نیستی من بهتر از شما بلدم.» ایشان هم سعه صدر داشت حرف ما را تحمل میكرد و هم آن عقلانیت را داشت میخواست از معلومات ما استفاده كند. اینها را تلفیقی با هم كار میكرد و آن تلفیق باعث آشنایی قلبی ما شد. و این ارتباط قلبی و آشنایی ما ادامه داشت تا 3 روز قبل از شهادتش در آخرین جلسه ما با ایشان كه در تهران بود.
*خاطراتی از دوران دفاع مقدس با حاج قاسم دارید؟
ایشان فرماندهای بود كه در مدیریت خودش بسیار مقتدر و قاطع بود. یعنی من فكر نمیكنم دیگر كسی آن قاطعیت و اقتدار این آدم را داشته باشد. این اقتدار و قاطعیت را خیلیها میخواهند اینطور داشته باشند. من با خیلی از دوستان دیگر هم كار كردهام ولی در صورتشان این اثر، مصنوعی است. واقعی نیست. یك تشر میزند یك قیافه میگیرد، یك امری میخواهد بكند اما حاج قاسم واقعاً از عمق وجودش بود و شوخی نداشت. یعنی برگرفته از درون او بود و این باعث میشد كه نیروهای تحت امرش به گونهای باشند كه هیچ گونه كم و كاستی را نداشته باشند.
*سختگیر بودند؟
بله و همه میدانستند كه كوتاه بیا نیست و از آن طرف هم میفهمیدند بچهها كه سردار سلیمانی یك فرماندهای منطقی و با عدل و انصاف و عادل است. یعنی اگر به من یك دستوری را میداد و این دستور به هر دلیلی نقص در آن بود در اجرا میفهمیدند كه آقای سلیمانی ضمن اینكه دارد دعوایت میكند تنبیه ات میكند و برخورد میكند حتماً اگر پی ببرد به این واقعیت كه مثلاً دیگر بهتر از این نمیشد اجرا كرد فوراً به جبران آن بر میآمد و همیشه هم به كار حداكثری اعتقاد داشت و میگفت حداكثر كار باید انجام بشود.
*خاطرهای در این خصوص دارید؟
یك روز در سال 78، ایشان 2 سال بود كه فرمانده نیرو قدس شده بود. ساعت 8 صبح بود. به من گفت: «تا امشب میخواهم 2 هزار قبضه آرپیجی 7 آماده كنید در منطقهای بفرستیم.» 2 هزار قبضه آر چی جی 7 در آن زمان خیلی كار سادهای نبود. یگانها همه نوسازی نشده و هنوز تولیدات صنایع ما قوی نشده بود. امروز خیلی وضع ما متفاوت است. واقعاً 2 هزار تا قبضه آرپیجی 7 در سال 78 یك كار فوقالعاده و نشدنی بود.
در سال 78 شما كجا بودید؟
در همین اتاقی كه نشستهایم! (می خندد.) من همین جا معاون پشتیبانی و لجستیكی سردار سلیمانی در نیروی قدس بودم. همراهشان هركجا میرفتند میرفتیم. ما اوایل دفاع مقدس واقعاً سیم خاردار هم در كشور نداشتیم. حالا چه برسد به سلاح و آرپیجی 7 و اینها. من میدانستم كه وقتی حاج قاسم میگوید: «2 هزار تا آر پی جی 7» علیرغم اینكه میدانستم این امكان پذیر نیست اما میدانستم چون كه حاج قاسم گفته حل میشود من به این یقین و علم داشتم. اعتقاد و باور داشتم. چون همینقدر كه من میدانستم تأمین آر پی جی 7 سخت هست همین قدر هم حاج قاسم میدانست سخت است.
تا شب این آرپیجی ها 7 ها حل شد اما 20 عدد كم بود. حاج قاسم از ما پرسید: آماده شد حمل كردند و بار كردند! گفتیم: «بله حاج آقا» و خیلی هم خوشحال و سربلند بودیم و فكر كردیم كه مثلاً ما را تشویق هم میكند.! (می خندد.) گفت: چند تا شد؟ گفتم: 1980 عدد. حاجی داد و بیدادش بالا رفت و گفت: «من مگر نگفتم 2 هزار تا!» گفتیم حاج آقا فقط 20 تا كم هست. گفت: «چرا كم هست؟»حاج قاسم به حداقلها قانع نبود. ایشان میخواست به ما بگوید كه كارتان كامل نبود. داد و بیداد سری ما كرد كه اصلاً انتظارش را نداشتم ضمن اینكه ما اطلاعات و شناخت مان نسبت به حاج قاسم كامل بود. با خودم گفتم این دیگر خیلی بی معرفتی و كم لطفی هست به خاطر 20 عدد، كار نشدنی ای را ما انجام دادیم به جای اینكه بگوید خسته نباشید و دستتان درد نكند، داد و بیداد راه میاندازد. در حین صحبت تلفن موبایل قطع شد چون شارژ باطری اش تمام شد. دیگر ما تا خانه بیاییم 1 ساعت طول كشید.
همسرم به من گفت: «باحاج قاسم بحثتان شده؟» گفتم: «نه چرا؟ هیچی نشده.» گفت: «حاج قاسم 5 بار زنگ زده یك خبری است. زنگ بزن ببین چكار دارد!» گفتم: «من زنگ نمیزنم. خودش زنگ میزند.».همسرم خیلی برایشان احترام قائل بود و ایشان هم خیلی احترام حاج خانم ما را داشت. داشتیم با همسرمان بگومگو میكردیم كه حاج قاسم به شماره خانه زنگ زد و گفت: چرا تلفن را قطع كردی؟ احساس كرده بود كه من ناراحت و دلخور شدهام؟ گفت چرا تلفن را قطع كردی؟ گفتم: شارژ نداشت قطع شد. گفت: آهان. خیلی هم آدم راستگویی بود و خیلی هم حرف طرف مقابل برایش اهمیت داشت. این طور نبود كه بهانه آورده باشم یا بخواهم به او دروغ گفته باشم. من اگر قطع كرده بودم میدانست كه به او میگفتم قطع كردم. تا گفتم پذیرفت. گفت: «الان رسیدی خانه؟» گفتم: «ببخشید حاج آقا داریم با تلفن خانه صحبت میكنم.» (می خندد.) حاجی گفت: «دستت درد نكند. كاری كردی كارستان. خسته نباشید.»
*آن عتاب را از دل شما در آورد؟
از دل ما درآورد. این قضیه تمام شد. شاید 100 مورد از این اتفاقات داشته كه نه فقط با من بلكه با همه فرماندهانش حتی در محورهای عملیاتی برخورد میكرد بعد میآمد در آغوش می گرفتشان. بعد یك اقداماتی را نسبت به آن متواضعانه انجام میداد مثلاً من آرزویم بود كه دست حاج قاسم را ببوسم. به حمدالله این آرزو به دلم نماند خیلی هم موفق شدم به زور دستش را بوسیدم زمانی كه به حوزه فعالیتهای ما در عتبات عالیات وارد شد و از اقدامات این ستاد در گنبد آقا سید الشهدا بازدیدی كرد.
*چه سالی بود؟
فكر كنم اوایل سال 98 بود، 6 ماه قبل از شهادتشان.
* همان پروژه ترفیع گنبد حرم سیدالشهدا (ع) بود؟
بله اولین و آخرین بازدیدش بود. حاج قاسم آنجا به دنبال بچهها میكرد تا پای بچهها را ببوسد حالا من كه از چنگشان فرار كردم. این آدم با آن جایگاه چنان خودش را متواضع میدانست آمد دید كه در حرم امام حسین بچهها چه كار بزرگی كردهاند. آقای مهاجری مسئول كارگاه و آقای خوشرو هم بودند. غافلگیر شده بودیم وقتی میگفت: «من این كف پاهای شما كه اینجا گذاشتید و این كارهای ارزشمند را انجام دادهاید، باید ببوسم.»
*شكلگیری ستاد چه سالی بود و از كجا آغاز شد و حاج قاسم مهمترین دغدغه اش چه بود؟
حاج قاسم فرصتها را شكار میكرد. خیلی فكر و عقل عجیبی داشت. یك موجود خارقالعاده ای و استثنایی در بین افراد بود. از كوچكترین فرصت استفاده میكرد. اتفاقی كه در عراق افتاد این بود كه آمریكاییها حمله كردند و صدام صحنه را خالی و فرار كرد. چند ماهی نگذشته بود در همان شبهای عملیات آمریكایی، حاج قاسم موفق شد نیروهای تحت امر خودش را وارد عراق كند در همان شلوغی كه نه مرزی بود و نه چیزی، هر كاری كه حاج قاسم باید انجام میداد را در كمتر از 3 ماه انجام داد. سپاه بدر در ایران بود و در آن زمان به طور كامل به عراق منتقل كرد. كسی شاید باور نشود اما حاج قاسم 13 هزار نفر را با خانوادههایشان منتقل كرد. كسانی كه از عراقیها و بدریها بودند در این فرصت به عراق منتقل كرد. طبق پروتكلهای سازمان ملل اگر میخواست این عدد منتقل شود شاید 100 سال طول میكشید ایشان با ترفندهایی همه آنها را به عراق فرستاد و آنجا مستقرشان كرد كه در آینده نیروهای حاج قاسم در عراق شدند.
سال 82 این اقدامات صورت گرفت؟
بعد از زمان صدام، یعنی همراه با ورود آمریكاییها بود. آمریكاییها با صد هزار نفر نیرو در عراق مستقر شده بودند. حتی خیابانهای بین شهری تانكها، نفربرها و ایست و بازرسی خودشان را داشتند. در آن شرایط حاج قاسم عراق میرود تا از نزدیك شاهد ماجراها باشد. فكر میكنم سال 82 بود حاج قاسم وارد عراق میشود. بعد همین بچههایی كه از سپاه بدر فرستاده بود آنجا همه میدان دار حرمها شده بودند. یكی حرم امام علی (ع)، یكی حرم امام حسین (ع). هر كدام مسئولیتهایی را داشتند. در یكی از این سفرها حاج قاسم با پوشش و با لباس مبدل رفته بود. ما هم خبر نداشتیم چرا كه سفرش مخفی بود. موقع برگشت مرا صدا زد. بغض داشت و به من گفت: «حسن! حرم امام علی (ع) را ندیدهای؟» گفتم: نه تا به حال نرفتهام. گفت: «چطور برای تو حرم امام علی (ع) را تشریح كنم؟» من گفتم كه مثل مشهد است یا قم؟ گفت: «نه اصلاً این خبرها نیست. مشهد كجا آنجا كجا.». بعد تشریح كرد كه حرم امام علی (ع) به اندازه اما مزاده صالح (ع) هم نیست. اصلاً من باورم نمیشد.» این گفتهها برای سال 1382 است كه آن زمان اما مزاده صالح (ع) هم وضع امروزی را نداشته است. حاج قاسم همان زمان گفت كه از آنجایی كه مردم ما علاقه مند به ائمه هستند و كمك میكنند شما بیایید برنامهریزی و مدیریت كنید بروید یك فكری برای آنجا بكنید. حاج قاسم ماهانه و یا چند ماه در میان گزارشهایی از وضعیت ستاد دریافت میكرد. بعد از آن حاج قاسم با چند جنگ سنگین مواجهه شد. جنگ 33 روزه، درگیری جنگ 22 روزه، و خود داستان سیاسی عراق خیلی از حاج قاسم وقت میگرفت. بعد هم داستان امنیتی پیش آمد. سوریه آن موقع خیلی مشكل نداشت اما بحث بازسازی لبنان كه اسرائیلیها خراب كرده بودند اكثر وقت حاج قاسم را میگرفت با این حال از روند این ستاد گزارشهایی میگرفت و بعد از فكر كنم قریب به 8 سال ما به ایشان گله كردیم كه شما یك دستوری دادید یك كارهایی شده خودتان نیامدید ببینید چه خبر است.
*یعنی در طول این مدت حاج قاسم برای بازدید از پروژهها نیامده بودند؟
حاج قاسم ندیده بود. ما به صورت كتبی گزارش میدادیم علیرغم اینكه خیلی سفر به عراق داشت. در هر سفری هم زیارت میرفت، اما سریع میآمد و دیگر نمیتوانست بیایید به كارهای ما سر بزند چون اگر میخواست به ما سر بزند، لو میرفت. در سفر آخرش ایشان آمد فعالیتها را بازدید كرد. اما در این 8 سال مرتب هدایت و تذكرات لازم را میداد. مرتب در خصوص طرحهای ما نظر میداد. ما طرحها را توسعه میدادیم مثلاً یك طرحی برای حرم امامین عسكرین (ع) بردیم و شعاع 100 متر اطراف حرم را به عنوان طرح توسعه مطرح كردیم. بعد حاج قاسم گفت: 100 متر چرا؟ 300 متر باشد.
*حاج قاسم پس ایده پردازی هم در خصوص بازسازی اعتاب مقدسه داشتهاند؟
حاج قاسم هم به جنبه امنیتی فكر میكرد هم آینده نگریاش بالا بود. اما ما اینطور نبودیم. ما میگفتیم حالا چند تا صحن درست میكنیم و كافی است. یا حاج قاسم در خصوص حرم آقا سیدالشهدا (ع) میگفت: «دو تا حرم را در قالب یك حرم بیاورید. ما هم همین كار را كردیم. ما الان حرم اما امام حسین (ع) را تا نصفه های بینالحرمین بستهایم. یعنی در 10 سال آینده اگر همین روال پیش برود بین الحرمین مستقل این شكلی را نخواهیم داشت. این مسیر دو تا حرم به عنوان یك مسیر مقدس و با ارزش خواهد بود اما دیگر این بینالحرمین بدین شكل كه یك خیابانی باشد و دو طرفش هم مغازه باشد دیگر نخواهد بود. مثلاً سمت راست بین الحرمین یك مصلی 12 هزار نفری خواهد بود. این طرحها را علیرغم اینكه مهندس و معمار نبود داد. بعد از آن آمد و بازدید كرد كه در آن بازدید احساس كردم كه حاج قاسم احساس كرد دینش را به ائمه اطهار در كربلا ادا كرده است. حاج قاسم به آنچه كه میخواست رسیده و حرم امام علی (ع) را 20 برابر بزرگتر كرد.
*بازسازی حرم امام علی علیه السلام اولین پروژه ستاد بازسازی بود؟
بله. اولین پروژه بود.
*یك مقدار راجع به آن توضیح میدهید كه چه اتفاقاتی در آن افتاد؟
این پروژه الان تكمیل شده و در حال بهره برداری است. حرم امام علی (ع) مشكلات خاصی در خود حرم قبلی داشت. از بحث فرسودگی بناها و تأسیسات گرفته تا ضریح، داخل، رواقها، گنبد و مناره همه دچار مشكل بود. مسائلی مرتبط با ایوان نجف و ایوان طلا تا كوچك بودن و محدود بودن فضای اطراف حرم از دیگر مشكلات بوده است. ما آن بخش اولش را انجام دادیم اما برای توسعه اش باز هم مشكل داشتیم مثلاً یك باب شارع الرسول است كه یك مركز تاریخی محسوب میشود و محل خانههای اكثر بزرگان دینی و مراجع است و در حال حاضر خانه آیت الله سیستانی همان جا است. نمیشد اینها را تخریب كرد. طراحی كردن به هر حال خیلی سخت بود. با توصیهای كه حاج قاسم آن موقع به دولت عراق در زمان نوری المالكی داشت و كمكی كه كردند زمینی در اختیار ما قرار دادند در نتیجه صحن حضرت زهرا (س) را ساختیم. در 4 طبقه ما صحن حضرت زهرا (س) را طراحی كردیم به گونهای كه كل 4 طبقه یك سطح محسوب شود منهای طبقه منفی 2 كه تأسیسات و خدمات است طبقه منفی یك و طبقه همفك و طبقه مثبت یك، این 3 طبقه را طوری تنظیم كرده بودیم كه ورودی شأن به حرم به یك شكل باشد و یك سطح تلقی شود. معماران ایرانی هم طراحی خوبی كردند و با سرعت معجزه آسایی هم پروژه اجرا شد.
پروژه 300 هزار متر زیربنا دارد. این مقدار عدد كمی نیست. شاید حداقل 2 روز وقت میخواهد تا كل پروژه را به صورت پیاده بازدید كرد. اقدامات این صحن انجام و جزئی از حرم امیرالمومنین (ع) شد. از 4 نقطه هم به حرم قبلی وصل شد. از بالا طبقه همكف كه مستقیم وصل است به بالای سقف. همانطور پله برقی هم دارد و از دو جهت باب الزهرا كه ما جدیداً طراحی كردیم از اینجا باز میشود و رمپ و پله برقی میخورد و میرود داخل حیاط قبلی یا صحنهای قبلی حرم امام علی (ع). این یك پروژه بی نظیری است. هم از نظر استحكام و هم از نظر معماری و طراحی و هم از نظر نوع مصالحی كه به كار برده شد. ما فضایی به ابعاد صحن حضرت زهرا (س) كه آئینه كاری باشد در دنیا نداریم. اگر همه حرم های ایران و عراق را جمع كنیم سطح آئین كاری اش به اندازه آئینه كاری صحن حضرت زهرا (س) نمیرسد. همه سنگهای صحنهای موجود در ایران و عراق و جاهای دیگر جمع بكنیم سنگ مرمر آن به اندازه سنگ مرمر زیبا و سبز صحن نمیرسد. اینها از ویژگیهای صحن حضرت زهرا (س) است.
*سنگها از داخل ایران برده شد؟
بله سنگ و همه مصالح را از ایران بردیم