پرداختن به نقش زنان در انقلاب اسلامی و بازخوانی كوششها و مجاهدتهای آنان، تأمل بر واقعیتهایی است كه كمتر بر آنها تأمل میشود. كتاب «به توان شانههایت» مرور زندگی یكی از همین قهرمانانی است كه در شكلدهی به تاریخ عصر ما نقش مهمی داشتند.
«به توان شانههایت» یكی از تولیدات جدید انتشارات راه یار است و نخستین چاپ آن در 1401 به بازار آمده است. متن آن را مینا حاجی حبیبزاده تدوین كرده و در كار پژوهش و جمعآوری خاطرات از همكاری ستاره زارعی بهره برده است.
معمولاً وقتی به كتابی برمیخوریم، نخستین پرسشی كه به ذهنمان میرسد این است كه این كتاب درباره چیست؟ اگر پاسخی كه از این پرسش دریافت میكنیم، علاقه و كنجكاوی ما را تحریك كند، احتمالاً كتاب را برمیداریم و صفحاتی از آن را ورق میزنیم. شاید حتی تصمیم بگیریم كه آن را بخوانیم.
طرح این پرسش درباره كتاب «به توان شانههایت» این پاسخ ساده را به دنبال دارد كه این كتاب، كتابی درباره زندگی مجاهدانه زنی به نام طاهره غفوری است و متن آن براساس خاطراتی كه خود ایشان روایتشان میكند تدوین شده است. البته به گفته نویسنده، در این كتاب فقط بخش كوچكی از فعالیتهای طاهره غفوری و به تعبیری «مشت كوچكی از خروارها» روایت میشود، چرا كه درباره این قهرمان معاصر، گفتنی بسیار بیشتر از اینهاست. «هرچه بیشتر پیش میرفتم، بیشتر در دریای فعالیتهای خانم طاهره غفوری غرق میشدم و بر تعجبم افزوده میشد كه چطور یكنفر میتواند اینقدر فعالیت كند. آنهم انجام همزمان چندین كار باهم كه برای من آرزویی دستنیافتنی بود.»
نویسنده در این جملات اغراق نمیكند و به راستی كارنامه فعالیتهای طاهره غفوری، حتی اگر به فهرست تبدیل شود، فهرست بلندبالایی است. كوششها و مجاهدتهای او از روزهای منتهی به انقلاب شروع میشود و در همكاری با ستاد پشتیبانی جنگ ادامه مییابد و به همین اواخر، دوران جولان كرونا میرسد. «جمعآوری شیشه برای ساخت كوكتل مولوتف، پخش اعلامیه، شركت در راهپیماییها و... در نوجوانی، فعالیت در بسیج، حضور در خیاطخانه و دوخت لباس برای رزمندگان، بردن بانوان برای انارچینی و گندم دروكنی و نهالكاری، عضویت در ستاد نماز جمعه، رسیدگی به مجروحان، رفتن به جبهه، شركت در مسابقات تیراندازی، سرپرستی خواهران در طرح ماماروستایی جهاد و پذیرفتن سرپرستی ندامتگاه و... در جوانی.»
فهرست هنوز تمام نشده است. «ایجاد پایگاه بسیج محله و برگزاری كلاسهای مختلف، تهیه جهیزیه برای نوعروسان و ساخت سوئیت برای جوانان، حل مشكلات خانوادگی، تأسیس موسسه خیریه بیتالزهرا و رسیدگی به نیازمندان، دوخت ماسك و پخش مواد ضدعفونیكننده و بستههای معیشتی در دوران كرونا و... در میانسالی.»
«به توان شانههایت» چهار بخش اصلی و دو پیوست، یكی آلبومی از تصاویر و دیگری مجموعهای از اسناد دارد. این كتاب، مثل بسیاری از كتابهای خاطرات، از تولد راوی و محیط خانوادگی و شرایط زندگیاش در كودكی شروع میشود و بعد برخی حوادث مهم آن سالها را كه راوی به یاد دارد مرور میكند. میخوانیم كه سالهای كودكیاش در منطقهای محروم در یزد گذشت. «مروست تا چشم كار میكرد خاك بود و خاك. به وزش كمترین بادی، خانههای ده را خاك برمیداشت. انگشتشمار بودند آنهایی كه حیاطشان مثل خانه ما سیمانی بود. باقی اهالی برای كمكردن خاك ورودی به خانهشان، چارهای جز دَق كردن خاك (آب ریختن روی خاك) نداشتند. روزگار بعضی مردم در یك اتاق سپری میشد؛ اتاقی كه هم خودشان در آن زندگی میكردند و هم بزغالهشان!»
نباید ناگفته گذاشت كه این محرومیت، فقط بخشی از تصویر سالهای نخست زندگی راوی را میسازد. به جز این، صفا و صمیمیت هم بود، و زندگی ساده و بیآلایشی كه به تعبیر كتاب، «در مكتب ننه» جریان داشت. «تهتغاری بودم و همهجا همراه ننه؛ بهجز مراسم عروسی و عزای مردم كه ننه اعتقاد داشت جای بچهها نیست.» البته، خواننده كمكم به این نتیجه میرسد كه راوی خاطرات زندگی پرفرازونشیبی پیش رو خواهد داشت و ماجراهایی مثل اعتراض به شاه، زندانی شدن در یكی از كلاسهای مدرسه و بعد اخراج و محرومیت از تحصیل، فصول مقدماتی یك زندگی پرماجرا هستند.
زندگی خانم غفوری مثل بسیاری از همنسلانش، در مواجهه با دو حادثه بزرگ انقلاب و جنگ، تغییر كرد و او در هر دو، به سهم خود نقشی فعال داشت. «یك روز توی حیاط نشسته بودم كه خبری از رادیو پخش شد؛ خبری تلخ و وحشتناك؛ صدام و نیروهایش به خاك كشورمان تجاوز كرده بودند. فكر اینكه هر آن ممكن است نیروهای عراقی به شهرمان هجوم بیاورند تنم را لرزاند. مُسكن دلم شد گوشدادن به سخنرانیهای امام و دیدن تصویر ایشان. با اینكه دو سالی از پیروزی انقلاب میگذشت، هنوز هم بودند افرادی كه با حرف و عملشان سعی میكردند تیشه به ریشه این انقلاب بزنند و عقاید مردم را تغییر دهند. این دسته از آدمها از هر فرصتی برای نیشوكنایهزدن به بچههای انقلابی استفاده میكردند.»
راوی میافزاید «با وقوع جنگ تحمیلی این نیش و كنایهها دوچندان شد. یكی از حرفهایی كه همیشه آزارم میداد، این جمله بود كه: مغز اینها را شستشو دادن! بستگی داشت این جمله از دهان چه كسی خارج شود. اگر میدانستم بمانم و با او حرف بزنم فایده دارد، میماندم و توجیهش میكردم؛ وگرنه بیتوجه از كنارش میگذشتم.»
البته آن روزها سن و سالی نداشت، اما ذهن و روحش در گذر از تلاطمهای زمانه، رشد كرده بود. «به یزد كه برگشتم، همراه شدم با مردم شهر در بدرقه كاروان برادرهای رزمنده. موقع اعزام آنها شوروحال مردم تماشایی بود؛ یكی اسپند دود میكرد، آنیكی آیینهقرآن میگرفت و...» یك روز، مراسم بدرقه، كمی طولانی شد. «از بس روی پا ایستادم خسته شدم. رفتم گوشهای نشستم و پاهایم را دراز كردم. زمان زیادی نگذشته بود كه دختری دوربین به دست كنارم نشست. نگاهی به او انداختم. قطرات اشكش را تندتند پاك میكرد تا بتواند لنز دوربین را خوب ببیند.»
خانم غفوری، ادامه خاطره را چنین به یاد میآورد كه «كنجكاو شدم بدانم چه صحنهای باعث شده مثل ابر بهار گریه كند. وقتی پرسیدم، من را متوجه صحنهای كرد كه نوجوانی چهاردهپانزده ساله پوتینهایش را درآورده و مشغول بازكردن بندهای گرهخوردهاش بود. هرچه با بندها كلنجار رفت بیفایده بود. همین كه دست به دامان دندانهایش شد. خانمی آمد كنارش. سرش را در آغوش گرفت و بوسید. بعد هم پوتینهایش را گرفت و یكییكی شروع كرد به بازكردن گرههایش.»
او در طول جنگ تحمیلی، هرچه از دستش برمیآمد انجام داد و در كار پشتیبانی از رزمندهها كوشش بسیار كرد. بعد از پذیرش قطعنامه و پایان جنگ، همچنان فعال و پرانرژی بود، اما وظایف دیگری به عهدهاش افتاد. در اجرای این وظایف، زندگی اجتماعیاش با جدیت بیشتری ادامه پیدا كرد، اما از خانوادهاش نیز غفلت نمیكرد. «در تمام این سالها، باز كردن گره از كار مردم باعث نشد گره كوری به زندگی مشتركم بخورد؛ درست مثل ننه. برنامهریزی را از خودش یاد گرفته بودم؛ همان وقتهایی كه یك ساعت قبل از اذان صبح از خوابش میزد تا بتواند كارهای خانه را تا طلوع آفتاب تمام كند... من هم از وظایفی كه در قبال همسر و بچههایم داشتم غافل نبودم.»
خلاصه اینكه «به توان شانههایت» روایت گوشههایی از تلاشهای یك زن انقلابی در خدمت به جامعه و تحقق اهداف انقلاب است. او در مسیری قدم میگذارد كه گاهی تنگ و گاهی ناهموار است و تجربیات تلخ آن نیز تمامی ندارد. اما متكی به ایمان، ایمان به درستی و حقانیت انقلاب، همه سختیها را تحمل میكند و تلخیها را به جان میخرد و به كوششهایش ادامه میدهد. قطعاً متن كتاب میتوانست جذابتر از این باشد، اما همین متن نیز آنچه را كه گفتنی است میگوید و تصویر زنی پایبند به ارزشهای انقلاب اسلامی را به خواننده ارائه میدهد. زنی كه همزمان از پس همه نقشهایش برمیآید؛ هم در جامعه فعال و موثر است و هم به عنوان یك همسر و مادر، وظایفش در خانه را فراموش نمیكند.