كتاب «خداحافظ سالار» روایتگر خاطرات همسر سردار شهید حسین همدانی است كه از تاثیرگذار ترین شهدای مدافع حرم مطهر حضرت زینب سلام الله علیها و با نام جهادی ابو وهب است.
گوشه ای از كتاب خداحافظ سالار
خواستگارها پاشنه در را ول نمی كردند، بیشترشان پولدار و آدمهای اسم و رسمدار بودند. از گاراژدار و راننده كامیون تا كارمند و بازاری. سرآمد آنها كه خیلی سمج بود پسر یك خان معروف بود كه گاراژ، ملك، باغ، مغازه و حیاط بزرگ را یك جا با هم داشت ما رفت و آمد دوری با آن ها در ایام عید داشتیم و آرزو می كردیم كه عید برسد و برویم حیاط زیبایشان را تماشا كنیم.
به جای سگ، گرگ جلوی درب بزرگ حیاط بسته بودند و به اصطلاح پولشان از پارو بالا می رفت. پدرم به این وصلت راضی بود. اما مادرم می گفت: «این پول و پله، پروانه را خوشبخت نمیكنه.»
من در اتاق بغلی فالگوش ایستاده بودم و می شنیدم كه مادرم میگفت: «داماد من حسینه. حسین همه جوره، تیكه تن ماست.» و پدرم جواب می داد «حسین پسر خوبیه، خواهرزادمه، بزرگش كردم، هیچ مشكلی نداره، اما دست و بالش خالیه.» و مامانم صدایش را بلندتر میكرد «دو ركعت نماز حسین به یه دنیا پول میارزه، من راضی به وصلت با غریبهها نیستم. اصلا جواب خواهرت رو چطور می خوای بدی؟ میخوای بگی كه برای پول، پروانه رو دادم به غریبهها؟!»