«فرار از موصل» خاطرات شفاهی محمدرضا عبدی( -1342)، از رزمندگان دفاع مقدس است كه توسط حسین نیری( -1350)، گردآوری و تدوین شده است.
در بخشی از كتاب فرار از موصل میخوانیم:
«فرماندۀ اردوگاه فریاد زد: «بنشینید سر جایتان.» همه نشستیم.
بعد رو به كسانی كه نزدیك در بودند كرد و گفت: «افراد این ستون همه بروند بیرون، جلوی در آسایشگاه بایستند.» آن عدهای كه رفتند بیرون همه پیرمرد بودند. بعد هم خودش از در خارج شد و دستور داد تا سربازانش بیفتند به جان پیرمردها.
آنقدر كتكشان زدند كه حتی دیگر صدای نالهشان هم نمیآمد. یكیشان منوچهر گروهان بود و اهل كنگاور.
او را خیلی كتك زدند و در حال مرگ به آسایشگاه آوردند. محمود رزمنده یكی دیگر از بچههایی بود كه قبلاً با محمد و من در یك آسایشگاه بود. بچۀ زرنگ و باهوشی بود و ابتكارات جالبی داشت.
گروهبان دو بود. محمود رزمنده را نیز برده بودند طبقۀ بالای اردوگاه و حسابی او را كتك زده بودند. محمود از ماجرای فرار خبر داشت.
اما روز و ساعت آن را نمیدانست. قبلاً حرفهایمان را زده بودیم كه چطور برویم و از كدام راه. قرار گذاشته بودیم در امتداد یك رودخانه حركت كنیم تا از آنجا به مرز ایران و تركیه برسیم.
به طور تقریبی حدسی زده بودیم كه سیصد و پنجاه كیلومتر راه برویم. تا سوریه هشتاد كیلومتر فاصله بود.
روابط ایران و سوریه هم خوب بود. اما ما تصمیم گرفته بودیم اگر فرار كردیم از همین راه برویم. پس از اینكه عدهای از پیرمردها و محمود رزمنده كتك خوردند، بعضیشان من، جهانشاه سید محمدی، محمود اللهمرادی و كمال قیطاسی را بهعنوان دوستان محمد و مجید معرفی كرده بودند. در مورد من انگار تأكید بیشتری كرده بودند.»