كتاب «من زندهام» نوشتهی معصومه آباد یكی از اسرای ایرانی در جنگ تحمیلی ایران و عراق است كه خاطرات دوران اسارت او را در بر میگیرد. این كتاب برای اولین بار در تیر 1392 چاپ شد و در مدت كوتاهی به چاپ سوم نیز رسید.
درباره كتاب من زنده ام:
كتاب من زندهام در زمینه اسارت خاطرات 4 بانوی ایرانی یعنی معصومه آباد به همراه شمسی بهرامی، فاطمه ناهیدی و حلیمه آزموده است كه در دست رژیم بعثی اسیر بودند. چهار نفر با تفكرات مختلف كه همراهی چهارساله، آنان را در مقابل همه چیز همدل كرده است. حتی اتهامشان نیز شبیه هم بود: عشق به امام و انقلاب و جمهوری اسلامی.
در بخشی از كتاب من زنده ام میخوانیم:
وقتی ما را داخل گودال انداختند، برادرها جا باز كردند. روی دست و پای همدیگر نشستند تا ما دو تا راحت بنشینیم و معذب نباشیم. سربازهای عراقی كه این صحنه را دیدند، به آنها تشر زدند كه چرا جا باز میكنید و روی دست و پای هم نشستهاید؟ و با اسلحههایشان برادرها را از هم دور میكردند. نگاههای چندشآور و كشدارشان از روی ما برداشته نمیشد. یكباره یكی از برادرها كه لباس شخصی و هیكل بلند و درشتی داشت با سر تراشیده و سبیلهای پرپشت و با لهجهی غلیظ آبادانی، جواد [مترجم ایرانی عراقیها] را صدا كرد و گفت: هرچی گفتم راست و حسینی براشون ترجمه كن تا شیرفهم بشن!
رو به سربازهای بعثی كرد و گفت: به من میگن اسمال یخی، بچهی آخر خطم، نگاه به سرم كن ببین چقدر خط خطیه، هرخطش برای دفاع از ناموسمونه. ما به سر ناموسمون قسم میخوریم، فهمیدی؟ جوانمرد مردن و با غیرت و شرف مردن برای ما افتخاره. دست به سبیلش برد و یك نخ از آن را كند و گفت ما به سبیلمون قسم میخوریم. چشمی كه ندونه به مردم چطور نگاه كنه مستحق كور شدنه. وقتی شما زنها رو به اسارت میگیرید یعنی از غیرت و شرف و مردانگی شما چیزی باقی نموند.
آباد در صفحه پایانی كتاب من زندهام مینویسد: همان قدر كه در آغاز اسارت غافلگیر شده بودم كه چگونه در خاك میهنم، در شهر خودم، جلو چشم همه برادرانم نیروهای بعثی از زیر لولههای نفت مثل قارچ سر بلند كردند و مرا به اسارت بردند، آزادی هم مثل یك فرود اضطراری سخت مرا غافلگیر كرده بود. یكباره نیروهای بعثی از دور و برم محو شده بودند. همه جا لبخند شده بود و همه فارسی حرف میزدند. كسی با قنداق تفنگ به شانههایم نمیكوبید و اگر سرم را میچرخاندم، هیچ ضربهای سرم به را جابه جا نمیكرد. همه حركاتم در اختیار خودم بود. از اینكه توانسته بودم با رنج 4 ساله اسارتم یك پر عقاب را بكنم خوشحال بودم و با صدای بلند فریاد زدم: سلام ایران سرافراز من!