صدای جمهوری اسلامی ایران

كتاب یك دریا ستاره خاطرات زهرا تعجب، همسر شهید مسعود (حبیب) خلعتی به قلم سید قاسم یاحسینی، كه طی ده جلسه گفتگو با زهرا تعجب به نگارش درآمده، مختصر نگاهی به زندگی ناو استوار یكم داشته و خاطرات و دلاوری‌های این شهید را مورد بررسی قرار می‌دهد.

درباره كتاب یك دریا ستاره:

مخاطبان كتاب‌ها و دیگر محصولات فرهنگی مربوط به دوران جنگ تصاویر مبهمی از مردان و زنانی كه در آن حضور داشتند دارند و فكر می‌كنند آن‌ها به جهت درگیر بودنشان با جنگ مهربانی و عاطفه‌ای متفاوت با سایر مردم دارند. كتاب‌هایی همچون كتاب یك دریا ستاره در تلاشند تا عكس این قضیه را به اثبات برسانند. این كتاب با متن خاطرات، عكس‌های آخر آن شهید و تصویری كه از نامه شهید مسعود خلعتی به همسرش در آن درج شده، عشق و علاقه زهرا تعجب و همسر شهیدش به یكدیگر را نشان می‌دهد.



در بخشی از كتاب یك دریا ستاره می‌خوانیم:

هنوز خوب به یاد دارم آرم سریال روزهاى زندگى یك ساعت شیشه‌اى بود كه شن از بالاى آن به پایین مى‌ریخت. تیمور سخت كار مى‌كرد و هر چه پول در مى‌آورد به مادرم مى‌داد. مدتى كه كار كرد یك یخچال براى ما خرید. از آن خانه نیز بلند شدیم و به جاى بهترى رفتیم. روزى كه یخچال سفید «جنرال الكتریك» را به خانه ما آوردند، جشن عمومى بود.

همه خواهرها و برادرها صف كشیده بودیم و مثل كودكانى كه عروس تماشا مى‌كنند، یخچال سفید برقى را مشتاقانه نگاه مى‌كردیم. دور یخچال دور مى‌زدیم و با تعجب و «احترام» به آن مى‌نگریستیم. اولین وسیله برقى بود كه پایش به خانه ما باز شده بود. دیگر از شر خرید یخ راحت شده بودیم.

در همان ایامى كه به دبستان مى‌رفتم براى خواهر بزرگم یك خواستگار پیدا شد. خواستگار عرب بود و عاشق خواهرم شده بود. گاهى اوقات نامه‌هایى عاشقانه براى او مى‌نوشت و در شكاف دیوار خانه‌مان مى‌گذاشت. من مواظب بودم كه چه وقت این كار را مى‌كند. بلافاصله مى‌رفتم و نامه را برمى‌داشتم و به مادرم مى‌دادم. مادرم به هیچ‌وجه به این وصلت راضى نبود. آن موقع خواهرم دوازه سال داشت. خواهرم وقتى مى‌فهمید نامه‌ها را من به مادرم مى‌دهم، سر وقتم مى‌آمد و كتكم مى‌زد.

خواستگار عرب چند سالى دوید و اصرار كرد اما مادرم هرگز راضى نشد و حسرت خواهرم را به دل او گذاشت. هر گاه كه نامه‌ها را او زودتر از شكاف دیوار برمى‌داشت، من فورا مى‌رفتم و ماجرا را به مادرم مى‌گفتم. مادرم هم به سراغ خواهرم مى‌رفت و حسابى او را مى‌زد. خواهرم نیز كه مى‌دانست مقصر اصلى كیست، گوشه‌اى گیرم مى‌آورد و كتكم مى‌زد. البته جلو مادرم جرأت نداشت كه این كار را بكند. مى‌گذاشت مادرم از خانه بیرون برود، بعد دق دلش را سر من خالى مى‌كرد.

مرتبط با این خبر

  • معرفی كتاب حوض خون

  • معرفی كتاب «پشت صحنه سیاسی جنگ 33 روزه»

  • معرفی كتاب كتاب خاتون و قوماندان

  • معرفی كتاب فاتح قدس

  • عقل سرخ

  • داغ دلربا: روایتی از تشییع پیكر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در ایران

  • «خط مقدم» با روایتی متفاوت از پدر موشكی ایران

  • معرفی كتاب «بادیگارد»

  • معرفی كتاب «در مكتب مصطفی»

  • معرفی كتاب «آواز بلند»