صدای جمهوری اسلامی ایران

كتاب «پل معلق» (برنده‌ی جایزه‌ی قلم زرین) یكی از برجسته‌ترین رمان‌های ایرانی در حوزه‌ی دفاع مقدس است. محمدرضا بایرامی در این اثر تكان‌دهنده داستان زندگی سربازی را به تصویر كشیده است.

درباره كتاب پل معلق:

رویدادهای دلخراشی كه طی هشت سال جنگ فرسایشی ایرانیان با ارتش متجاوز بعثی روی داد، منبعی گران‌بها برای هنرمندان و داستان‌نویسان ایرانی محسوب می‌شوند؛ گنجینه‌ای مدفون زیر دریایی از خون، كه دستیابیِ حقیقی به آن نه تنها سبب اعتلای هنر ایرانی می‌گردد، بلكه فهم ما را از آنچه بر پدران و مادرانمان گذشت نیز، بهبود می‌بخشد. واقعیت آن است كه ما هنوز ناگفته‌های بسیاری در باب جنگ تحمیلی داریم. البته شمار آثار ادبی و هنری‌ِ خلق‌شده با محوریت تاریخ جنگ ایران و عراق فراوان است؛ همچنین است شمار پژوهش‌های به ظاهر تاریخی در باب این موضوع. با این حال، این تنها ظاهر قضیه است. واقع امر آن است كه فهم تاریخی ما از وقایع دوران جنگ هنوز بسیار ناقص، و اغلب آثار هنری و ادبی‌مان در باب آن دوره، بسیار ناپخته و دور از معیارهای زیبایی‌شناختی است. در چنین شرایطی، شایسته است كه بیش از این‌ها قدرِ آثاری چون پل معلق را (كه از معدود عناوین ادبی به راستی ارزشمند در حوزه‌ی دفاع مقدس به شمار می‌رود)، بدانیم.






در بخشی از كتاب پل معلق می‌خوانیم:

باز هم صدای موتور حفاری شنیده می‌شد. كجا را می‌كندند؟ كارگرها دور تخته‌سنگ پهنی كه درست در یك متری رودخانه جا خوش كرده بود، جمع شده بودند. دیلم‌ها را فرو كرده بودند زیر تخته‌سنگ و زور كه می‌خواستند بزنند، هم صدا با هم داد می‌زدند: یا علی! اما تخته‌سنگ انگار خیال تكان خوردن نداشت.

تكیه داد به دیواره سنگر و فكر كرد آن‌ها فقط دارند رفع تكلیف می‌كنند و ویرانی به وجود آمده، نمی‌تواند جایی از فكرشان را اشغال كرده باشد. شاید همه‌چیز را كنترات كرده بودند و برای همین هم این‌طور خودشان را به آب و آتش زده و شبانه‌روزی كار می‌كردند.

سرانجام تخته‌سنگ از جاش تكان خورد. كناره‌های رود را خراب كرد و به همراه خاك آن، سقوط كرد. حفره‌ای ایجاد شد و تخته‌سنگ را بلعید. دیگر چیزی از آن دیده نمی‌شد. با خود گفت: یعنی این‌همه گود است؟ و تعجب كرد. از آن بالا كه نگاه می‌كرد، حتی در آن ساعاتی كه سعی می‌كرد خودش را پرت كند پایین _ و نمی‌توانست _ باز تصور نمی‌كرد با عمقی چنان روبه‌رو بشود. فكر می‌كرد این رودی است سیمره نام كه می‌تواند در جایی به كرخه‌كور و از آن‌جا به اروندكبیر وصل بشود و آن‌قدر آب دارد كه بتواند جسدی را تا بدان جا ببرد.

كارگرها تا جایی كه می‌شد، آمده بودند جلو و زیر نور پرژكتوری كه كج كرده بودند طرف رودخانه، آب را نگاه می‌كردند.

چیزی در آسمان تركید و نورش لحظه‌ای سر كوه را روشن كرد. صاعقه بود و وقتی چندبار دیگر تكرار شد، باران درشتی شروع كرد به باریدن و مجبورش كرد بچپد پشت موضع توپ. و چیزی نگذشته بود كه آب‌ها از هر طرف راه افتاد. جویبارهای باریك، خاك زمین را می‌شستند و می‌بردند طرف رودخانه. فكر كرد، شاید الان در تهران هم باران می‌بارد و شاید مهران هم هنوز بیدار باشد و زل زده باشد به همین شب و همین باران، و كسی را سرزنش كند كه می‌توانسته و لازم هم بوده كه چیزی را به او بگوید و نگفته تا یك‌راست هلش بدهد به دل حادثه یا واقعه یا فاجعه تا او نیز به نوبه یا سهم خود از پا درآید. شاید بهتر بود مهران را نگه دارد پیش خودش و كم‌كم همه‌چیز را برایش توضیح بدهد و با او از پدافندی حرف بزند كه درست در وقت لازم در جای لازم نبوده و باعث شده... شاید حالا آن شهر، آن شهری كه درش به دنیا آمده و بزرگ شده بودند، برای او هم همان‌قدر دل‌آزار و غیرقابل تحمل بود كه برای خودش. شاید...

مرتبط با این خبر

  • معرفی كتاب حوض خون

  • معرفی كتاب «پشت صحنه سیاسی جنگ 33 روزه»

  • معرفی كتاب كتاب خاتون و قوماندان

  • معرفی كتاب فاتح قدس

  • عقل سرخ

  • داغ دلربا: روایتی از تشییع پیكر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در ایران

  • «خط مقدم» با روایتی متفاوت از پدر موشكی ایران

  • معرفی كتاب «بادیگارد»

  • معرفی كتاب «در مكتب مصطفی»

  • معرفی كتاب «آواز بلند»