راضیه تجار در كتاب «هفت بند»، روایتگرِ بخشی از مشكلات و دغدغههای خانوادههای رزمندگان است. این اثر كه نُه داستان كوتاه را شامل میشود، پشتپردهی غمانگیز جنگ ایران و عراق را به تصویر میكشد.
دربارهی كتاب هفت بند:
بیشك جنگ هشتسالهی ایران و عراق یكی از تاریكترین دورانهای تاریخ معاصر ایران است؛ برجای ماندن هزاران كشته، اسیر و مجروح زخمی تنها بخشی از آسیبهای جبرانناپذیر این جنگ است. آسیبهای جسمی و روانی این جنگ آنچنان گستردهست كه همچنان نیز رزمندگان و خانوادههای آنها با مشكلات بسیاری دستوپنجه نرم میكنند.
در بخشی از كتاب هفت بند مجموعه داستان میخوانیم:
پسركی بر بلندترین درخت گردوی ده جا خوش كرده تا به رسم همیشگی، با پیدا شدن اولین نشانۀ ورود سفركرده، كِل بزند و اهالی را خبر كند. آنسوتر، كلاغی است بر شاخهای بلند كه طرحی چون علامت سؤالی سیاه و مغشوش بر فضا كشیده؛ و من دلم میگیرد از دیدنش؛ سخت، سخت.
راستی چرا اینجایم؟! شاید واهمۀ مدتی دوری و رویارویی، دوباره به اینجایم كشیده؛ شاید هم...
غروب از شانۀ تاكها برمیخیزد. بالهای من هم كمرنگتر میشود. ده در روشنایی شعلهها و حلقۀ فانوسهای رنگین و چراغهای زنبوری میدرخشد. سنگی بر آب، موجی بر موج. گردابی و چرخش. چرخش و چرخش. و من در متن تاریك بیشۀ پشت سر و همهمۀ درختان روبهرو، و زمزمۀ آبی كه میگذرد، آن روز را به یاد میآورم.
من هستم و پدر. ماشین همه سرعت. حركت است و گریز؛ گریز از شهر و غوغایش. پیچاپیچ جاده است و چسبیدن درختها به هم. خط ممتد سبزرنگ و انعكاس نور بر سطح رودخانه. جنگل همه سبز؛ حكشده بر صخره و كوه. خط زمان شكسته. پرتاب تا آنسوی مرز اندوه؛ همه شادی و كش آمدن روح. ناگهان، ستونی از نور، بالابلند و كشیده، چون قامت مردی بلند، پیچیده در شولایی از روشنایی. ترمز شدید ماشین، چرخش و چرخش. صدایی بلند؛ برخورد با سنگ، توقف ناگهانی و نفس از سر ترس یا آرامش؟! من دهانم باز است؛ بیفریادی. و پدر دست به صورت دارد.
نگاه میكنم. درختی را میبینم؛ راستقامت، با تكههای كوچك و بزرگ آیینه، لوزیهای جادویی، گلهای هزارچشم. باور نمیكنم؛ اما... حقیقت دارد. درخت، آیینه بر خود دارد و در آن، جوی و سبزه و جنگل و ابر و مردی كه پیش میآید.