كتاب «همسایه دیوارها» خاطرات سرهنگ خلبان آزاده غلامرضا مرادی فر با مصاحبه و تدوین غلامرضا علیزاده، به اسارت این آزاده در زندانهای بعثی و دوران بعد از آزادیاش میپردازد.
درباره كتاب همسایه دیوارها:
در تابستان 1369 اسیران جنگی ایران و عراق مبادله شدند و اسرای ایرانی به میهن و خانههایشان برگشتند. در بین این اسیران افرادی بودند كه در دوران اسارت هم بسیار مظلوم و غریب بودند، كسانی كه تا روز آخر، عراقیها آنها را از دید صلیب سرخ جهانی مخفی نگه داشتند. این موضوع موجب شده بود تا این اسیران حتی از كمترین حقوق قانونی یك اسیر جنگی هم برخوردار نباشند. آنها نتوانستند حتی یك نامه برای خانوادهشان بفرستند و اسمشان در لیست مفقودیهای جنگ نوشته شده بود.
در بخشی از كتاب همسایه دیوارها میخوانیم:
یك سالی به همین ترتیب و با تنهایی در گوشۀ سلول سپری شد. یك روز بیخیال در سلول نشسته بودم كه ناگهان ضربهای به دیوار سلولم زده شد. با تعجب بلند شدم و فهمیدم ضربه از سلول كناریام به دیوار خورده! داخل آن هم یك اسیر ایرانی بود. بدون آنكه منظور او را از ضربه زدن بدانم، من هم ضربهای به دیوار زدم. ضربه زدن به دیوار، بین من و او همینطور تكرار شد. كمكم متوجه شدم، تعداد ضربهها ریتم و شمارش خاصی دارد؛ مثلاً، اول یك ضربه، بعد شش ضربه با فاصلۀ كوتاه، هفت ضربه و... .
هر كار میكردم، رازورمز ضربه زدنها را متوجه نمیشدم. تا اینكه یك روز، با یك نفر دیگر برای بازجویی همراه شدم. ابتدا هر دو نفر چشمانمان بسته بود. اما او از من سؤال كرد: «ایرانی هستی؟! اگر ایرانی هستی، وقتی به دیوار سلولت ضربه میزنند، علامت مُرس است. میخواهند از اوضاع و احوالت باخبر شوند. اگر یك ضربه زدند، منظور حرف الف است. اگر دو ضربه زدند، ب و به همین ترتیب، تا آخر حروف الفبا! مثلاً، حرف ح هشت ضربه. خوب دقت كن ببین چه میگویند.»
پس از آن، متوجه شدم از این طریق اخبار، بین اسرا، رد و بدل میشود.
وقتی از بازجویی برگشتم، دوباره ضربه زدنها شروع شد. با دقت گوش كردم و فهمیدم میگوید اسمت چیست؟!