كتاب «سرگذشت اسارت در سلولهای بغداد» آیینهی تمام نمای حوادث و رخدادهایی است كه سرگذشت پیشینیان را برای نسلهای آینده رقم میزند و آنان را با بسیاری از واقعیتها و ناگفتههای گذشته آشنا میسازد.
درباره كتاب«سرگذشت اسارت در سلولهای بغداد»:
خاطرات بخشی از تاریخ را شكل داده و از آن به عنوان منبع غنی و گنجینهای برای شناخت ویژهگیها و شرایط روحی، روانی، فرهنگی و اجتماعی فرد یا جامعهای استفاده میگردد.
دوران اسارت یادآور مظلومیت، غربت و صبر و استقامت آزادمردانی است كه سالیان سال زندگی خود را در اسارت دشمن بوده و با صبر و شكیبایی خود، سرمشق آزادی و آزادگی قرار گرفتند.
در بخشی از این كتاب می خوانیم:
"چند روز بود كه به طرف خانقین در حركت بودم. طولانی بودن راه، نخوردن غذا، به شدت مرا خسته كرده بود. گرسنگی بــــه شدت به من فشار آورده بود. باید چارهای میاندیشیدم. با خود گفتم: خدا كند این نزدیكیها باغی پیدا كنم شاید در آنجا شكم گرسنهام را سیركنم.
خوشبختانه پس از طی مسافتی ناگهان از دور وجود مقداری درخت، توجّه مرا به خود جلب كرد. مسیرم را به سمت درختان تغییر داده و به باغی رسیدم. باغ نسبتاً بزرگی مشاهده كردم. وارد باغ شدم. مقداری میوه از درختان چیدم و تناول كردم و از شدّت خستگی همانجا روی زمین دراز كشیدم و به خواب عمیقی رفتم. ناگهان با سوزش دردناك دستم از خواب پریدم. یك مار سمّی خطرناك مرا نیش زده بود. به شدّت ترسیدم و از آنجا فرار كردم.
محل نیش مار بسیار درد گرفته بود و درد زهر مار جانم را به لبم رسانده بود. محل گزیدگی بسیار باد كرده بود و چارهای جز تحمّل درد نداشتم. "