كتاب «یك روز بعد از حیرانی» زندگی نامه داستانی شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری، نوشته ی فاطمه سلیمانی ازندریانی میباشد و توسط انتشارات شهید كاظمی به چاپ و نشر رسیده است.
درباره كتاب یك روز بعد از حیرانی:
كتاب یك روز بعد از حیرانی از زمان كودكی شهید دهقان امیری آغاز میشود و بعد از شرح دوران مدرسه، دانشگاه و خصوصیات اخلاقیاش به شهادت او ختم میشود.
شهید محمدرضا دهقان امیری به عنوان یك جوان دهه هفتادی، زندگی جالبی داشته و ماجراهای ساده، شیرین و تاثیرگذاری را از سر گذرانده است. او در دوران نوجوانی در دبیرستان علوم و معارف اسلامی امام صادق (ع) درس خواند و پس از آن برای ادامه تحصیل رشته فقه و حقوق اسلامی را انتخاب كرد.
در بخشی از كتاب یك روز بعد از حیرانی می خوانیم:
مثل اینكه برای بزرگ شدن خیلی عجله داشتی. با اینكه خیلی پرخور بودی اما قبل از دو سالگی خودت دست از شیرخوردن كشیدی. دهانت را پر از شیر میكردی اما شیر را قورت نمیدادی. سر میچرخاندی و شیر را روی زمین میریختی.
خیلی هم زود به حرف افتادی. مثل مهدیه. حرف زدن كه چیزی نیست. دوساله بودی كه از حفظ شعر میخواندی. آهنگ یكی از این سریالهای طنز جنگی را از حفظ بودی. "بهترین تابستان من" همان كه شخصیت اول فیلم یك پسربچهء سرتق بود. مثل خودت. حتماً یك چیزی میدانستی كه توی دو سالگی آهنگ سریال را از حفظ كرده بودی.
-پشت سنگر، گشته پنچر، ماشین فرمانده لشگر ...
همین شعر را برای خانمهای كاروان مشهد میخواندی و خودت را توی دل همهشان جا میكردی. همان سفر مشهدی كه تا آن دنیا رفتی و برگشتی.
...
زخم خورده و غریب
قبل از اعزام باید فرم تعاون را پر می كردید. بخشی كه مربوط به امور بعد از رزم است. جانبازی، اسارت، مفقودالاثرشدن یا شهادت. تعاون آدم را یاد شركت های تعاونی می اندازد و من ربطش با شهادت و اسارت و مفقودالاثرشدن را نمی دانم. پُركردن فرم تعاون هم دل بزرگی می خواهد. مثلاً خیال كن كه یك فرم دستت بدهند و یكی از سؤالاتش این باشد: محل دفن؟ به همین راحتی! البته برای یكی مثل تو كه سخت نبوده. تو را چه باك از مرگ؟ عین خیالت هم نبود حتماً. تو محل دفنت را خیلی قبل تر انتخاب كرده بودی. همان موقعی كه مامان فاطمه را از بین جمعیت بیرون كشیده بودی و گفته بودی من را اینجا دفن كنید. آن لحظه هم شك ندارم كه بدون تأمل و حتی لحظه ای ترس از مرگ جلوی قسمت مربوطه نوشتی «چیذر»
چه خوش اشتها هم بودی! چه دل قرصی هم داشتی. شك نداشتی كه تا ابد همان جا آرام خواهی گرفت. تو منتظر رفتن بودی و جواز رفتن صادر شده بود. بالاخره بر بال آرزوهایت سوار شدی و پرواز كردی به سمت حرم عمۀ سادات. توی هواپیما روضه می خواندید...