كتاب «شنبه آرام» روایت زندگی دانشمند شهید محسن فخریزاده از كلام همسر او است. در این كتاب از مردی خواهید خواند كه گمنام و بیادعا در مسیر علم و اعتلای دانش هستهای تلاش كرد، مردی كه خواب راحت را از چشمان ترامپ و نتانیاهو گرفت.
درباره كتاب شنبه آرام:
زندگی انسان به واسطه ی هدف متعالی و خاطرات شیرین او برای رسیدن به آن است. پس از هشت سال دفاع مقدس در برابر دشمنانی كه آمده بودند هستی مان را به غارت ببرند، یوسفان یعقوب زمان، مردانه در مقابل هجوم آنان ایستادند و تصویری از زیبایی و دلبری و عاطفه بر صفحات زرین كتاب تاریخ این مملكت كشیدند. آن دوران گرچه زود سپری شد و ما هنوز مست میِ جام آن پیر میكده ایم، اما آنچه ما را توان ایستادن و شِكوه نكردن از ماندن می دهد، حرف های از جنس آسمان آن مرد مسافر است.
در بخشی از كتاب شنبه آرام می خوانیم:
گفتم: «محسن جان! دیر میای، بچه ها نگرانت هستن.» لبخندی زد و حرف از صمیم قلبش بیرون آمد؛ حرفی كه زبانم را قفل زد. غیرتمند گفت: «هر چی من بیشتر كار كنم، نتانیاهو و ترامپ كمتر خواب راحت به چشمشون میاد، پس اجازه بده بیشتر كار كنم.» معنای این حرفش را زمانی فهمیدم كه شهید شد؛ نتانیاهو توئیت زدو برای یهودی ها شنبه خوبی را آرزو كرد. از «شنبه آرام» در اسرائیل گفت؛ از شنبه بعد از محسن فخری زاده.
*
آیا اسرائیل به «شنبه آرام» رسید...؟....حامد و محافظ ها، فوری پیكر غرق خون محسن را بردند. اولین جایی كه می شد او را رساند، درمانگاه آبسرد بود. همه گریه میكردند و نمی دانستند چه باید بكنند. تمام وجودم شده بود دل شوره؛ سراسیمه دنبالشان می دویدم. در همان دویدن ها، از سوزش كف پایم تازه متوجه شدم كفش ندارم. مرجان كه دستم را گرفته بود و حواسش حواسش بود زمین نیفتم، فورا كفشش را درآورد و داد به من. وقتی وارد اورژانس درمانگاه شدیم، پزشك ها و پرستارها كه نمی دانستند چه كسی را آورده اند، به سراغمان آمدند. تیرها به كمر محسن خورده بود و نخاع او را قطع كرده بود. از شكل كمرش معلوم بود چه اتفاقی برایش رخ داده. كنارش ایستادم. فریاد می زدم: «به دادمون برسید! خونریزی شدید داره؛ تیرها به كمرش خورده.»