صدای جمهوری اسلامی ایران

كتاب «حماسه كاوه» نوشته حمیدرضا صدوقی، خاطراتی درباره زندگی سردار شهید محمود كاوه‌ و خصوصیات اخلاقی ایشان است. در این نوشتار خاطراتی از شجاعت‌ها و دلاوری‌های این شهید بزرگوار نیز وجود دارد.

درباره كتاب حماسه كاوه:

تحولات اجتماعی و انقلاب‌ها، دو جنبه دارند: «درون» و «بیرون». آنچه مورد توجه عموم قرار می‌گیرد، تحولات بیرونی است. انتقال‌ها، جابه‌جایی حكومت‌ها، نهادها و تغییر راهبردها، اهداف و شیوه‌ها، همه در ظاهر و بیرون اتفاق می‌افتند.
درونیات همان گونه كه از نامش پیداست، پوشیده می‌مانند. حال آن كه زیر بنا و منشأ همه انقلاب‌ها، مسائل درونی است. تغییر راهبرد‌ها، اهداف و نهادهای اجتماعی و نهایتا حكومت‌ها، نتیجه تحولات درونی در افكار و افراد جامعه است. پژوهش‌های جامعه‌شناسی و روان‌شناختی تأیید می‌كنند كه منشأ همه تحول‌های بیرونی، تغییرها و انقلاب‌های درونی‌اند.





در بخشی از كتاب می‌خوانیم:

تازه رفته بودم سقّز. چیزهایی دربارۀ آن جا شنیده بودم كه: «بدون اسلحه‌كسی حق نداره تو شهر رفت و آمد بكنه، شهر پر از ضدانقلابه، تا فرصت‌دستشون بیاد به صغیر و كبیر رحم نمی‌كنن و از این حرف ها.»

یك شب توی اتاق نشسته بودم كه صدای تیراندازی بلند شد، ممتد به‌صورت پی در پی، قطع هم نمی‌شد. ناگهان یكی دوید تو محوطه و داد زد: «همه بیاین بیرون، سریع! سریع!»

ریختیم تو میدان صبحگاه و به خط شدیم. مسئول مخابرات كه صحبت‌می‌كرد، فهمیدیم به ژاندارمری حمله كرده‌اند، درخواست فوری داشتند برای كمك. می‌گفت: «تو ژاندارمری اسلحه و مهمات زیادی هست، اگرسقوط كنه، همه‌اش دست ضدانقلاب می‌افته.»

كاوه خودش با فرمانده ژاندارمری صحبت كرد. می‌خواست موقعیت‌دقیق آن ها و ضدانقلاب را بداند. وقتی صحبتش تمام شد رو كرد به ما و گفت: «این طور كه من فهمیدم احتمال خطر زیاده، اگر كسی هست كه احساس‌ترس می‌كنه از همین جا برگرده.

لحن صحبتش كاملاً جدی و مصمّم بود. ادامه داد: «من این برگشتن را ترس نمی‌دونم، عین شجاعته، بهتر از اینه كه وسط درگیری مشكلی برامون‌درست كنه.»

همه به هم نگاه می‌كردیم، كسی از صف خارج نشد، چند لحظه بعد كاوه دستور حركت داد. تو مدت كمی خودمان را به محل درگیری رساندیم. نیروها چند گروه شدند، زیر نظر محمود با یك حركت حساب شده، دشمن‌را دور زدیم و پشت سرش موضع گرفتیم. شروع كردیم به ریختن آتش‌شدید و مداوم. وقتی دیدند از پشت بهشان تیراندازی می‌شود، تازه فهمیدندكه محاصره شده‌اند. فكرش را هم نمی‌كردند كه به این سرعت غافلگیرشوند. بچه‌های ژاندارمری گویی جان تازه‌ای گرفته بودند. آن ها از رو به روتیراندازی می‌كردند، ما از پشت. ضدانقلاب وقتی رو دست خورده‌است‌كشته‌هایش را گذاشت و فرار كرد.

مرتبط با این خبر

  • معرفی كتاب حوض خون

  • معرفی كتاب «پشت صحنه سیاسی جنگ 33 روزه»

  • معرفی كتاب كتاب خاتون و قوماندان

  • معرفی كتاب فاتح قدس

  • عقل سرخ

  • داغ دلربا: روایتی از تشییع پیكر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در ایران

  • «خط مقدم» با روایتی متفاوت از پدر موشكی ایران

  • معرفی كتاب «بادیگارد»

  • معرفی كتاب «در مكتب مصطفی»

  • معرفی كتاب «آواز بلند»