كتاب قصههای بند اثر علی اشرف درویشیان، داستان رنج و درد انسانهای مبارز در زندانهای رژیم پهلوی برای آزادی و عدالت است.
درباره كتاب قصههای بند:
در كتاب قصههای بند، قصه بسیاری از مبارزان ملی و سیاسی كه تا مرگ ایستادند روایت میشود و در كنار آن از كارگران، دهقانان، معلمان، دانشجویان و افراد معمولی سخن گفته میشود، كه همه گرفتار پنجه غدار دیكتاتوری و استبداد فردی شدهاند.
علی اشرف درویشیان این قصهها را در دوران زندان خود نوشته و در سال 1356 به پایان رسانده و به بازنویسی آن در سال 1358 انجام یافته و امروز پس از نزدیك به چهار دهه به قامت كتاب درآمده است.
قصههای بند بیانگر نوعی نگاه به سیاست در اواخر دهههای چهل و پنجاه است. نگاهی آرمانگرایانه با چاشنی مقاومت؛ مقاومت یعنی حیثیت، و شكستِ آن یعنی بیاعتباری و بیمعنایی و طردشدگی از محیط زندان و بهتبع آن از جامعه. مقاومت یعنی تابآوردن زیر شكنجههای وحشیانه، شكنجههایی كه تحمل آن از توان بسیاری خارج بوده و فقط برخی آن را تاب میآوردند. درویشیان در داستانهایش همراه و همدل با فرهنگ سیاسی زمانه جانبدار مقاومت است، مقاومت به هر قیمتی. كتاب «قصههای بند» سیاست را سادهسازی نمیكند، بلكه بازنمایی وضعیت سیاسی همان روزگار است. بازنماییِ بازنمایی است. درویشیان آدمهایی را به تصویر میكشد كه برداشتی عمیق از سیاست ندارند. سیاست برایشان در مبارزه و مقاومت معنا مییابد. گویا در مبارزه و مقاومتِ آنان است كه سیاستی مردمآفرین شكل میگیرد. كمتر آدمی در داستانهای درویشیان به تكوین مبارزه باور دارد.
در بخشی از قصههای بند میخوانیم:
از دریچه كوچك نزدیك سقف كه روى دیوار مقابل در آهنى سلول قرار داشت، آسمان را مىدیدم. به اندازه یك كف دست، آبى سیر و یك نصفه ستاره. ارزش و قدر آن همه ستاره را ندانستم. آن همه شبها، آن آسمانهاى بزرگ و بىمدعى. آن آسمان درندشت و حالا یك تكه آسمان و یك خرده ستاره كه باید بارها سرم را جابهجا كنم تا چشمم درست بیفتد وسط میلهها و تورى فلزى و دریچه تا ببینمش.
از دور صداى جیغ مىآمد مثل همیشه، نگهبانها قدم مىزدند مثل همیشه و من دلهره داشتم مثل همیشه. چه وقت بود كه دلهره نداشته باشم؟ یا دلهره آمدن پدر بود به خانه، یا دلهره مدرسه و مشق ننوشتن، یا دلهره امتحان و پشت در اتاق امتحان ایستادن. همهاش دلهره، مگر انسان چقدر طاقت دارد؟ یك عمر از معلمها كتك خوردم كه بخوان و بخوان! دَرست را بخوان! و حالا كتك مىخورم كه چرا خواندى؟ چرا خواندى؟ از كى گرفتى؟ از كجا آوردى؟
و اینك این جیغ جانخراش! كیست كه شكنجه مىشود؟