صدای جمهوری اسلامی ایران

كتاب الكترونیكی «حاج قاسمی كه من می شناسم» به كوشش سعید علامیان در انتشارات خط مقدم چاپ شده است. حجت‌الاسلام و‌المسلمین علی شیرازی در «حاج قاسمی كه من می‌شناسم» خاطرات نزدیك به چهل سال رفاقت با شهید حاج‌قاسم سلیمانی را بازگو كرده است.

درباره كتاب حاج قاسمی كه من می شناسم:

روایتگر كتاب حاج قاسمی كه من می شناسم حجت‌الاسلام و المسلمین علی شیرازی، نماینده ولی فقیه در نیروی قدس سپاه، است. در این اثر فراز و فرودهای مختلف از زندگی شهید سلیمانی از نگاه راوی نقل و ثبت شده است.
كتاب حاج قاسمی كه من می‌شناسم از 12 فصل تشكیل شده است. خاطرات از دوران جنگ و حضور به‌ عنوان یكی از نیروهای سردار شهید حاج قاسم سلیمانی آغاز می‌شود. آشنایی كه از سال 61 طی عملیات فتح‌المبین آغاز می شود و تا فعالیت‌های حجت‌الاسلام علی شیرازی در كنار شهید سلیمانی در نیروی قدس ادامه می‌یابد.




بخشی از كتاب حاج قاسمی كه من می شناسم:

هتل فجر اهواز، محل اقامت خانواده‌های فرماندهان بود. یك اتاق سه‌درچهار در طبقه‌ی سوم هتل به ما دادند. یك اتاق بزرگ‌تر هم در طبقه‌ی اول، متعلق به خانواده‌ی حاج‌قاسم سلیمانی بود كه فرمانده لشكر بود؛ اتاق شماره‌ی 116. این اتاق را با یك پرده، به دو اتاق تودرتو تبدیل كرده بودند. موقعی كه خانمش به كرمان می‌رفت، به من گفت به آن اتاق برویم. وقتی می‌آمدند، اتاق را تحویل ایشان می‌دادیم و به همان اتاق كوچك‌تر طبقه‌ی سوم می‌رفتیم. آن موقع، دو بچه داشتند؛ نرگس و حسین. چون حاج‌قاسم در اهواز هم كمتر وقت می‌كرد به هتل برود، مادرخانمش همراه‌شان می‌آمد. گاهی برادرخانمش محمود هم بود. پنج نفر در یك اتاق، با پرده‌ای در وسط و بدون آشپزخانه زندگی می‌كردند. تازه حاج‌قاسم گاهی همان‌جا مهمان‌داری هم می‌كرد! فرمانده لشكر بود و همه‌ی فرمانده‌ها با او كار داشتند.

زندگی حاج‌قاسم بعد از جنگ هم تا پایان عمرش كه فرمانده نیروی قدس بود، همین‌طور سپری شد. رتبه‌ی فرمانده نیرو با فرمانده لشكر خیلی متفاوت است؛ آن هم فرمانده نیروی قدسی كه در سوریه و لبنان و عراق و فلسطین، صاحب نفوذ و قدرت است. خانه‌اش، وضع زندگی‌اش، پایین‌تر از متوسط بود! به خانه‌ی بعضی از افراد درجه‌ی سه و چهار نیرو كه می‌رفتم، می‌دیدم وضع رفاهی زندگی‌شان، به مراتب از حاج‌قاسم بهتر است.

اتاق كار حاج‌قاسمی كه با خیلی از افراد توی دنیا ارتباط داشت، در نهایت سادگی بود. مبل‌های اتاقش ساده بود. میزوصندلی‌ها تشریفاتی نبود. مبل‌ها بیست سال عمر كرده بود! یك بار با اصرار دیگران اجازه داد رویه‌ی مبل را عوض كنند. دنبال تشریفات و تجملات نبود.

رفقایش از كرمان برایش اجناسی مثل میوه و شیرینی می‌فرستادند. بعضی حرف‌هایش را به من می‌زد. می‌گفت «پسرم می‌خواهد داماد شود. وقتی برای خرید رفتیم، زیاد پول نداشتم. نگران بودم اگر خانواده‌ی عروس خواستند چیز گران بخرند، چه كار كنم!». كسی این حرف را می‌زد كه اگر اشاره می‌كرد، امكانات زیادی برایش فراهم می‌شد. بعد از مدتی گفت «خدا رساند. خرید را حل كردم.».

مرتبط با این خبر

  • معرفی كتاب حوض خون

  • معرفی كتاب «پشت صحنه سیاسی جنگ 33 روزه»

  • معرفی كتاب كتاب خاتون و قوماندان

  • معرفی كتاب فاتح قدس

  • عقل سرخ

  • داغ دلربا: روایتی از تشییع پیكر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در ایران

  • «خط مقدم» با روایتی متفاوت از پدر موشكی ایران

  • معرفی كتاب «بادیگارد»

  • معرفی كتاب «در مكتب مصطفی»

  • معرفی كتاب «آواز بلند»