صدای جمهوری اسلامی ایران

در كتاب «هم راه» خاطرات 15 سال از زندگی شهید سلیمانی، از زبان محافظ و همراهش در مأموریت‌های مختلف را می خوانیم.كتاب الكترونیكی «هم راه» نوشتهٔ سیروس دهقان شیری در انتشارات نواندیشان دنیای كتاب چاپ شده است.

درباره كتاب هم‌ راه:

این اثر حاوی مروری برخاطرات و یادمانده‌هایی از همراهی با شهید حاج قاسم سلیمانی است. روایاتی كه از شرح خصوصیات اخلاقی و رفتاری سردار سلیمانی وجود دارد و توجه ویژهٔ سردار سلیمانی به ساده‌زیستی و حساسیت به جنبه‌های انسانی و اخلاقی او انگیزه‌ای شد كه نویسندهٔ این اثر دست به نگارش كتاب هم‌راه بزند و به موضوعاتی دربارهٔ حاج قاسم سلیمانی بپردازد كه كمتر به آن‌ها اشاره شده است.





در بخشی از كتاب هم راه می خوانیم:

«به نظر خودم فعالیت در زمینهٔ خرید و فرو ش لاستیك‌های مزایده‌ای برای شروع، آغاز خوبی بود و با توكل به خدای متعال و پشتكاری كه داشتم در همان ابتدای كار توانستم با درآمدی نسبتا خوب، علاوه بر تأمین هزینه‌های دانشگاه، پس اندازی هم داشته باشم. كارمان كه خوب پیش رفت، فكرهایی به سرم زد و درحالی كه ترم چهارم تحصیلات دانشگاهی را می‌گذراندم، به واسطهٔ درآمد خوب و فرصتی كه برایم فراهم شده بود، تصمیم گرفتم به خدمت مقدس سربازی بروم و سپس به ادامهٔ تحصیل بپردازم.

تصمیمی كه برای انجام آن دلایل دیگری هم داشتم و قصد دیگرم این بود كه بتوانم در دوران جوانی سلامت روحی و جسمی خودم را حفظ و با عمل به توصیه‌ها و آموزه‌های سازندهٔ دین مبین اسلام، با داشتن شغلی سالم و آبرومندانه در فرصتی مناسب ازدواج كرده و بعد از آن با شرایطی بهتر ادامه تحصیل دهم. تصمیمی كه البته برایم هزینه‌هایی را در برداشت و بیشتر كسانی كه از این تصمیم آگاه شده بودند، مورد خطاب و عتابم قرار داده و خیلی صریح می‌گفتند: «ببین سیروس! تصمیم خوبی نگرفتی؛ كمی بیشتر فكر كن.»

اما من كه از نگاه خودم با محاسبهٔ همهٔ جوانب دست به چنین كاری زده بودم، با اراده‌ای مصمم دانشگاه را ترك كرده و با دریافت دفترچهٔ اعزام به خدمت، در آخرین روزهای سال 1374 عازم خدمت مقدس سربازی شدم. موضوعی كه البته با دلواپسی و نگرانی پدر و مادرم همراه بود؛ چرا كه عموی كوچكم، شهید مصطفی دهقان نیری، در كردستان و در حال انجام خدمت سربازی، در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیده بود.

با پافشاری و اصراری كه داشتم، به ناچار بزرگترها هم همراهی‌ام كردند و با سفارش پدر بزرگم كه در نیروی انتظامی یزد مشغول خدمت بودند، پای در راه مسیری جدید گذاشتم و در تاریخ 1375/1/18 به همراه پدر و پدربزرگ به مركز اعزام نیروهای وظیفه رفتم؛ اما در همان ابتدای راه اتفاقاتی رخ داد كه انگار با روحیهٔ من خیلی جور در نمی‌آمد؛ چون حضور در آن مكان باعث شد شاهد سفارش ایشان به چندین نفر برای برخی افراد آشنا باشم و این در حالی بود كه هم زمان جوانانی را می‌دیدم كه بدون همراهی و سفارش دیگران به پادگان می‌آمدند و ضمن معرفی خود و بدون داشتن پارتی و یا سفارشی به خدمت اعزام می‌شدند.

با تكمیل شدن ظرفیت، اولین گروه اعزامی به یك مركز آموزشی در اهواز اعزام شدند و من هم در حالی كه به اتفاق‌های رخ داده در همان چند ساعت می‌اندیشیدم، آرام و قرار نداشتم.»

مرتبط با این خبر

  • معرفی كتاب حوض خون

  • معرفی كتاب «پشت صحنه سیاسی جنگ 33 روزه»

  • معرفی كتاب كتاب خاتون و قوماندان

  • معرفی كتاب فاتح قدس

  • عقل سرخ

  • داغ دلربا: روایتی از تشییع پیكر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در ایران

  • «خط مقدم» با روایتی متفاوت از پدر موشكی ایران

  • معرفی كتاب «بادیگارد»

  • معرفی كتاب «در مكتب مصطفی»

  • معرفی كتاب «آواز بلند»