كتاب «پرواز پای دماوند» نوشته محمدحسین علیجانزاده روشن است. این كتاب خاطراتی از زندگی ابرمرد ایران شهید دانشمند دكتر محسن فخریزاده است كه نشر شهید كاظمی منتشر كرده است.
درباره كتاب پرواز پای دماوند:
شهید محسن فخریزاده مهابادی متولد 1 فروردین 1340 است. ایشان در 7 آذر 1399 شهید شدند. دكتب محسن فخریزاده مهابادی معاون وزیر دفاع جمهوری اسلامی ایران و سردار سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بودند. ایشان زمانی كه ریاست سازمان پژوهشهای نوین دفاعی را برعهده داشتند، در 7 آذر 1399 ترور شدند و در پی شدت جراحات در بیمارستان درگذشتند.
بخشی از كتاب پرواز پای دماوند:
صدای اذان حاجحسن بلند شد. از اینكه خدا یك پسر تپل و لپگلی بهشان عنایت كرده بود، سجدهٔ شكری گزارد. 10 اردیبهشت 1340، زمانی كه تازه درست یك ماه از فوت مرجع عالیقدر جهان شیعه، حاجآقا حسین بروجردی گذشته بود، محسن به دنیا آمد. فردای آن روز محسن را پیش حاجآقا غضنفری، امام جماعت محل بردند تا اذان در گوشش بگوید. چون سید بود و نفسشان حق بود، احترام خاصی در محل داشتند. اسم بچه را هم محسن گذاشتند. بروبیایی بود خانهٔ حاجحسن. اختر خانم هم از اینكه خدا چنین نعمتی در دامنش گذاشته بود، مسرور بود. ساعتها كه نگاه به این غنچه میانداخت گل از گلش میشكفت. مهابادیها و زوارهایها راهبهراه یا میآمدند منزل به اختر خانم تبریك میگفتند، یا در محل و مسجد به حاجحسن قدم نورسیده را تبریك میگفتند.
كل خانوادهٔ فخریزاده هشت برادر و خواهر قدونیمقد، بهقول قدیمیها شیربهشیر هم بودند. محسن پسر اول و فرزند دوم خانواده بود. حاجحسن كارش معماری بود. چند تا از رواقهای حرم حضرت معصومه از شاهكارهای او بود. طاقهایی با دهنهٔ شش متر و هشت متر كار او بود. حتی چند تا از امامزادههای برخی از شهرهای اطراف هم معماری او بود. یكی از تفریحات دوران نوجوانی محسن، سر زدن به پدر و كار در كنار دست او و بناها و گچبُرهایش بود.
پدر علاوه بر اینكه مداح و ذاكر اهلبیت بود، اهل مطالعه در اشعار شاعران ایرانی چون حافظ و سعدی و فردوسی هم بود. تفسیر اشعار حافظ را از بر بود و شاهنامهخوان قهاری بود كه از نمایش رستم وسهرابش دیگران به وجد میآمدند. نقل حرفهای تیز و تند و مثلهای كنایهای و عبرتآموز اگر میشد، مولویخوان دقیقی هم بود. آن ایام شبهایی بود كه رادیو و تلویزیون خیلی مرسوم نبود. اهالی محل برای شبنشینی میآمدند در خانهٔ حاجحسن و ایشان هم برایشان از اشعار و مثلهای ایرانی و تفسیر آنها صحبت میكرد. محسن سرتاپا گوش میشد و دل میداد به اشعاری كه پدر میخواند. كیف میكرد از اینكه هر دفعه یك شعر و مثل با تفسیر جدید میشنود. كتابخانهای در خانه بود كه دهان هر خواننده و عاشق كتاب را، مثل شكلاتهای شیرین، آب میانداخت. پدر همه را تشویق به مطالعه میكرد، مخصوصاً محسن را. این شد كه یكی از تفریحات اساسیاش مطالعه بود. پدر آنقدر غرق در كتاب بود كه بعضی اوقات وقتی كه برای غذا هم صدایش میكردند باز سرش درون كتاب بود و تازه با صدای دیگران به هوش میآمد كه وقت غذاست.