كتاب «تو شهید نمیشوی» روایتهایی از زندگی شهید مدافع حرم، شهید محمودرضا بیضایی به قلم احمدرضا بیضایی؛ برادر شهید است.
درباره كتاب تو شهید نمیشوی:
این كتاب پر است از فراز و فرودهای زندگی با بركت محمودرضا بیضایی. كودكی و نوجوانی، مسجد و مدرسه تا دانشگاه و پادگان، تبریز تا تهران و از تهران تا شام.
محمودرضا كه به آرمان جهانی امام خمینی(ره) یعنی تشكیل حكومت جهانی اسلام میاندیشید، مطالعات دینی و سیاسیاش تعطیل نمیشد و با زبان عربی و لهجههای عراقی و سوری آشنایی داشت. با آغاز جنگ در سوریه از سال 1390 برای یاری جبهه مقاومت و دفاع از حریم آلالله(ع) عازم سوریه شد. او در آخرین اعزامش كه دی 1392 بود، به یكی از یاران نزدیكش گفته بود این سفرش بیبازگشت است.
بخشی از كتاب تو شهید نمیشوی:
آن روز كه با بچههای بسیج محلشان رفتیم پادگان، اسلحه «ام 16» و «كلاشینكف» را تدریس كرد. بعد از كلاس از من پرسید: «تدریسم چطور بود؟» گفتم: «خیلی تپق زدی. روان صحبت نمیكنی.» گفت: «باورت میشود من تا حالا فارسی تدریس نكرده بودم؟ فارسی این چیزهایی كه همیشه به عربی میگویم پیدا نمیكردم بگویم.» گفتم: «مگر به عربی تدریس میكنی؟» گفت: «حاج قاسم [سلیمانی] گفته هر كس مترجم با خودش میبرد سر كلاس، اصلاً كلاس نرود.»
با نیروهای مقاومت كار كرده بود و عربی را كمی از آنها و كمی هم از یكی از دوستان خوزستانیاش كه عربی تدریس میكرد، یاد گرفته بود. عربی محاورهای را خوب صحبت میكرد و میفهمید...
آن روزها محاوره عربی را تازه شروع كرده بودم و لهجههای شامی، عراقی، خلیجی و مصری را با هم مقایسه میكردم. یك بار به او گفتم لهجه عراقی را خیلی دوست دارم و كم و بیش میفهمم، ولی عربی لبنانیها را نمیفهمم و علاقهای هم به یادگیریاش ندارم. گفت: «اتفاقا عربی لبنانیها و سوریها خیلی شیرین است.» و بعد تعریف كرد كه یك بار با تقلید لهجه آنها از ایست بازرسیشان در یكی از مناطق سوریه به راحتی گذشته است. كتابی بود به نام «قصةالانشاء للاطفال» مخصوص آموزش عربی در مدارس سوریه. من كپی این كتاب را از كلاس یكی از اساتید زبان عربی در تهران كه در آن شركت میكردم به دست آورده بودم. محمودرضا نسخه اصلیاش را از سوریه آورد و داد به من. من هم در قبالش یكی از كتابهای خودم را به او دادم.