صدای جمهوری اسلامی ایران

كتاب «پاوه‌‌ی سرخ» زندگی‌‌نامه‌‌ی داستانی شهید «مصطفی چمران»، از فرماندهان بزرگ دفاع مقدس، را روایت می‌كند.

درباره كتاب پاوه‌ی سرخ:

«مصطفی چمران» (1311ش – 1360ش) وزیر دفاع دولت موقت جمهوری اسلامی ایران و بنیان‌‌گذار ستاد جنگ‌های نامنظم در جنگ ایران و عراق بود. وی پیش از انقلاب اسلامی با دعوت امام موسی صدر به لبنان رفت و هشت سال آنجا ماند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران وزیر دفاع دولت موقت جمهوری اسلامی، نماینده‌‌ی مجلس و فرمانده ستاد جنگ‌های نامنظم در جنگ عراق با ایران بود.
مصطفی چمران در 31خرداد1360، در منطقه‌‌‌ی دهلاویه، به شهادت رسید. «لبنان، كردستان» خاطرات او از لبنان و كردستان؛ «علی زیباترین سروده‌‌ی هستی» و «ترجمه‌‌ی فارسی دعای كمیل» از آثار اوست.





دربخشی از كتاب می خوانیم:

آسمان پاییزی آن‌‌قدر پایین است كه انگار به زمین چسبیده. باران ریز تندی می‌بارد. باد داخل درخت‌های محوطه‌‌ی دانشگاه، لای تبریزی‌ها و سپیدار‌ها ولوله می‌كند و آنها را مثل پرده‌ای تكان می‌دهد.

هرجا كه چشم می‌گردانی، ازدحام عجیبی از دانشجویان را می‌بینی. یكی از دانشجویان چنان می‌دود كه انگار عزرائیل دنبالش كرده! چندنفر هم نفس‌زنان و هواركشان از عقبش می‌آیند. سروكله‌‌ی چند پاسبان نیز در اطراف دانشگاه دیده می‌شود.
مصطفی چنان دمغ است كه اگر كاردش بزنی خونش درنمی‌آید. خبر رسیده كه «ریچارد نیكسون» رئیس‌‌جمهور آمریكا برای اعلام حمایت از حكومت شاه به ایران می‌آید. حالا دانشجویان مخالف شاه دست به تظاهرات زده‌اند. بعد از كودتای 28 مرداد كه حكومت مصدق سقوط كرد، اوضاع روزبه‌روز بدتر شد. پاسبان‌‌‌ها چنان چپ‌‌چپ به دانشجویان نگاه می‌كنند كه انگار اجنبی دیده‌اند.
سؤالی دارد لب‌هایم را به آتش می‌كشد. نمی‌توانم جلوی خودم را بگیرم. فكر می‌كنی خیال دارند چه كلكی سوار كنند كه این همه پاسبان ریخته‌‌اند توی دانشگاه؟
– معلوم است دیگر، می‌خواهند صدا‌ها را خفه كنند.
صدای مصطفی پر از بغض است و چشم‌هایش پر از غم؛ آن هم چه غمی! او مثل بقیه نیست؛ خیلی تودار است. انگار یك قفل گنده به دلش زده‌اند.
با آنكه خیلی به او نزدیك بودم، به‌طور اتفاقی فهمیدم كه در كلاس‌های تفسیر قرآن آیت‌الله طالقانی كه در مسجد هدایت برگزار می‌شد، شركت می‌كرد؛ آن‌ هم از سال‌های ورودش به دارالفنون.
ناگهان صدای قدم‌های سنگینی توی ساختمان دانشكده شنیده می‌شود. صدا از خیابان است. به دو می‌روم طرف پنجره‌های غرب ساختمان.
دیواری از باتون و تفنگ جلوی در ورودی دانشگاه كشیده شده است. برمی‌گردم به طرف مصطفی كه دارد با «بزرگ‌نیا» و «قندچی» حرف می‌زند. چهره‌های همه‌شان برافروخته است. چند نفر از دانشجویان فریادزنان از ساختمان خارج می‌شوند. پیشاپیش آنها «شریعت رضوی» است كه كاغذی را لوله كرده و بالای سرش تكان می‌دهد.

مرتبط با این خبر

  • معرفی كتاب حوض خون

  • معرفی كتاب «پشت صحنه سیاسی جنگ 33 روزه»

  • معرفی كتاب كتاب خاتون و قوماندان

  • معرفی كتاب فاتح قدس

  • عقل سرخ

  • داغ دلربا: روایتی از تشییع پیكر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در ایران

  • «خط مقدم» با روایتی متفاوت از پدر موشكی ایران

  • معرفی كتاب «بادیگارد»

  • معرفی كتاب «در مكتب مصطفی»

  • معرفی كتاب «آواز بلند»