پس از دو مثنوی «آغاز حركت تا شب عاشورا» و «روز عاشورا» سرودن این مثنوی در شب شهادت امام سجاد در 25 محرم 1442 و مصادف با 6/11/ 1400 آغاز و در 1400/6/30 به پایان رسید.
چـون كه روز دهم ماه به شب شــد نــزدیك بعد از این حجـم جنایت همه جـا شد تاریك
یك طرف نعش شهیدان همگی روی زمیــن یك طـــرف آل رسالت شـده اند بی تمكــین
گـــر حسین بن علی دیده مصیبت بسیـــــــار بیـن دو چنـــــدان به سرِ دخت علی شـد آوار
بین صبـــــوری و متـــانت ز زنی، زینت اب بین مدیــــریتِ عالی ز كســـی چون زینــــب
عصــــــر این روز پسر سعـد بگفتــا ای قـوم كیست حــــاضر كه بتـــازد به جنـــائز الیـــوم
پس مهیـــا شـده جمعی ز پلیــــدان عـــدو تا بتــــــازند به نعـــش شهــــــدا از هر ســـــو
وای بر زینـــب و سجــــاد ازین ظلـم و ستم گوئیـــــا فتنه عــــالم همــــــه اند دست به هم
یك طــرف سم ستوران به اجساد شـــریف یك طـــرف غــارت از خیمه ز افـــراد كثیف
یك طـــرف آتش بر خیمــــه و فریـادِ زنـان یك طـــرف گشته به صحــــرا فراری طفــلان
این شب یازده بَد خــاطره در ذهــن گذاشت طاقتــی زینب محــزون به عبــادت كی داشت؟
پس به ناچــــار نشسته به عبــــــادت پرداخت گفت ای خــــــالق هستی به قضــا باید ساخت
هر چه از دوست برامــــــان برسد هست نـكـو كی كنیــــم شــاد به رفتـار دل سنگ عـــــدو
عُمَـر سعــــد در این روز ســــرِ پاك حسیـن داد آن را به پلیــــــد پور پلیـــــــد كونیـــــن
خـــولی آن مرد خبیث گشت در این ره مأمور تـا بـــــــرد كوفه بَرِ ابنِ زیــــــادِ مــــــزدور
تا كه پــــاداش دهــــد وی پســــر ابن ابیــه(1) تا بـــــداند كه چه بر ابن علی رفت و بنیــــــه
خــولی آمد سرِ ســـــردار به تنّـور گذاشت نور افشـــان شد و بانوش به حیرت بر خاست
گفت از كیست چنین سر كه چو مــه میتابد عـرش و فـرش بر شـرف او جبیــن میسـاید
صبــح فردا كه اسیران همه بر صف گشتنــد لیـــك اول به سر نعش شهیـــــدان رفتـــــند
هــر یكی با بدنی ناله و ســـــودایی داشـت لیــك زینب به بــرادر چه سخنها میداشت
گفت ای جان برادر كه ســرت نیست به تن تــا كه دریــــافت كنی بوســـة جانــانه ز من
چــــــاره ای نیست ز رفتن، تن غرقه به خون به خــــدایت بسپارم، شده با خون گلــگون
گفت سجـــاد كه این صحنه بسی سنگین بود كه یقیـــن از بدنم جـان همی خواست زدود
جسم پاك شهــــدا ماند سـه روز بی تدفــین زیــر آفتـــــاب فتـــاده همگی بی تعیـــــین
تا كه در روز ســـوم عده ای از قوم اســـــــد آمـــــدند كرب و بـــلا تا شهـدا دفن كننـد
بعد از آن رأس شهیــــــدان همه بر نیزه زدند تا كــه آن را به بَرِ حـــاكمِ در كــــوفه برند
زان سپس خیــــــل حرم را نمودند بسیــــج تا به رســـــم اسرا كوفه بـرند با تهیـــــــیج
تا به قتـــــل پسر شیـــر خــــدا فخـــر كنند بهــــر دریافت جـــوائز طلب اجــــــر كنند
ســـرِ پاك شهــــدا پیــش و حرَم در دنبــال این چنین هجمــه به آل نبـوی كی به مثال؟
كوچ دادند حـــــریم عـــلوی با خـــــواری گـویی از لشــــكر كفــّار اسیـــر میآری!
به ســــوی كوفه بنی فاطـــمه را كوچـاندند طینت خویش ز پستــــی به همـه فهمـاندند
نگذاشتنـــــد كه شب وارد بر كوفه شــــوند قصــــدشان بود اسیــران بس آزرده شـوند
كـن تصــــور كه خبیثـــی نشستـــه بر تخت تـا كه آرند اسیــــران به نزدش سـرِ وقـت
مست و مغــــرور ز اقــدام عظیــــــم دجال كه چنیـــن كشته منـــادیِ حقیقت به مثال؟
شهـــر را بسته به آذین كه كنـــون پیروزی گشتـــه یار سپـــه نحس، چه بد فیــروزی!
مـــردمان را بفریفتنـد كه ای خــــلق خـدا شــــاد باشید بشـد كشته، خــــدا را اعدا!
لیــك روشنگری از جانب حق شد آغـاز وه كجــــایید چسـان قصد كنید بهر نمــاز؟
دین و آییــــن شــــریعت ز كه بر پا داریـد دوستی یا كه خصومت به كجــا میآرید؟
شـــاد و خوشحال از آنید كه ما را كشتید؟ اهـل بیـــت نبـوی را به اســـارت بردیـد؟
آنقــدر زینـــب و سجـــاد سخنها گفتنـد تـا كه مـــردم به بكــا و به عــــزا بنشستند
پسر نحس زیاد چونكه چنین صحنه بدید خویشتن خواست از این معركه بیرون كشید
عمر سعد كه حكمرانی ری در سر داشت والی كوفـــــه برآشفتش و ناكام گذاشت
زینب آن شیر زن و دخت علی خطبه بخواند با صـــــدای علوی هلهــــله ها را بنشاند
گفت خــاموش كه بَد مردم دوران هستید بهـــر دریافت حقیقت همه حیران هستیـد
مردهــــاتان به قتــــال پسر شیــــر خــدا پیرمردان و زنان خامــش و عـاری ز حیـا
اُف و صد اُف بر این ظلم و ستمكاریتان لعنت خــــاص خدا بر همه دارایی تــــــان
گفت ای مـــــردم غـــدار وفاهـــاتان كو هــان خــاموش، اَیـا مردم زشت و بدخـو
بعد از آن شـــــادیِ برساخته مردم دیدند خطبــــه هایی به صدای علوی بشنــــــیدند
تازه یافتند كه این خیـل اسیران چه كس اند حــــرم آل علی، زاده زهــــــرا هستنـــد
جملـــگی از پس شــادی به عزا بنشسـتند تـــازه فهمیده و از بنـــد خطـــاها رستند
خواستنـــــد بعد توقف به دیــــار كــوفه ببــــرند جمع اسیـــــران از این بحبــوحه(2)
گفت حاكم اسیـــران به شـــام ره سپـرند همــــه را نـزد یزیـــد بن معـــــاویه بـرند
سفـــر كــــوفه اگر بود قـــرین محنــت در بَرِ شـــام بگفتی كه بر آن صد رحـمت!
حضرت زین عباد در سخنــــان میآوُرد وای و صد وای كه شــام آل علی را آزرد
گوئیــــا بر در شـــام تا به سه روز استادند تا كه آن شهـــر به غــایت به آذین دادند!
چونكه وارد به دمشـــق آل علی گردیدند شــاد و شادان همه بر این اُسَرا خندیدند!
حضرت زینب وسجـاد بسآزرده شدند سخت تر زانكه عزیزان به طف(3) كشته شدند!
داشت حسین طفــل سه سـاله رقیه نامش گفتــه اند دیده به خواب او پـــدر والایش
چونكه بیدارشد، گفت بود پدر همراهم گریه سرداده كه من باب خودم می خـواهم
نانجیــب گفته سر بـــاب برایش بـردند دل كودك به چنین قسوت قلب افسـردند!
او سرِ خــونی بـابـا بغـــل كرد و بمــــرد تا ابــد قلب همه پیـــر و جوان را بفشـرد!
پس چــو وارد به یــزید اموی گـردیدند جمع، مســرور از این فتح و ظفر می بودند!
زینــب آنگاه به صلابت به كنجی بنشست راه تعریض و تعرض ز هر كس را بست!
گفتبا جمع یزیدكیست چنین زن كه چنین با غــرورش بزند رسم و مرام و آییــن
گفتــه شد این بُوَدش دخت علی صهـر(4)نبی او كه شمشیـر نبـی بود به آوای جــلی
پس یزیدگفت خدارا دوصد شكر وسپاس كه شماخواروذلیل گشته شدیددر بَرِ ناس
گفت زینـب به قـدرت و صـــلابت با او مـا ندیدیم به جز زینت و زیبـــــایی از او(5)
كه شهــــــادت بُوَد میـــــراث بَرِ آل علی نرد جان باختن از ما رهِ حق هست جـلی
تو مپنــدار اگر حق به تو مهــــــلت داده باش مغـرور كه تا پر شود جـام از بـاده(6)
ناگهان گرگ اجل سینـــة تو پاره كند چون به وقتش برسد بینكه چه كس چاره كند!
شد پر از خشــــم یزید و به قتل فرمان داد هلهـــــله در پی آن آمد و نــاكام افتـــاد
گفت آنگـاه یـزید كیست كه خوانَد خطبـه از حسین بَد بســراید بس است این نـدبه(7)
خطبــــه خوان رفت كه با ذمِّ حسین آغازد ناگهـــــان حضـرت سجـاد بر او می تازد
پس یزید گفت كه نشناسم این مرد جسور گفتـــه شد هست علی بن حسین مبــرور
پس علی خواست كه تا او سخنی بر گوید همــه گفتند بلی بلكه به حــق ره پـوید!
پس علی بن حسین كرد سخــن را آغـــاز حمد بسیــار خدا را كه بری هست ز نیـاز
ایهـاالناس خدا داده به ما شش خصـــلت حضرت حق عطا كرده به ما هفت فضلت(8)
علم، حلم، جود، شجاعت، فُصحت به زبان دوستـــیِ ما بنهــــاده به دل با ایمـــــان
برتـری داده خدا زانكه پیامبر از ماست علی، و جعفر، و حمــزه كه او شیرخداست
عموی من حسن است پور علی ای مردم پس حسین بن علی باب من است ای مردم
گر شمـــا می نشناسید كنون بشنــــاسیـد كس كجا بر نسبش هست چنین فخر وحید
نسبم گـر كه بخواهیــــد منـــم پور منـا پدرم مكه و زمزم بخـــوان یا كه صفـــــا
جد من بود كه بر جـا بنمـود اســـــود(9) را با ردایش بزدود كیـــنة بس ممتــــــد را
پسر حق بهین سعی و طوافـــم بر بـــیت(10) پسر حق بهین حــــاج كه گوید یا لیـــت
آن كسی كو به بُراق گشت سوارجدم بود آنكه شب مكه به اقصــا بفرود(11) جدم بود(12)
منـــم فرزند كسی كو به سما بردش زود رفت تا سدره و تا قرب خـــــدا را پیمود(13)
جـد من بود كه اندر شب معراجِ سمــــا كرد آنجـــا به مـــلائك نمــــازی برپـا
جـد من بود كه خــــالق به او وحـی نمود تا كه مردم برهـاند ز هر جهــل و خمود
منـــم فـــرزند محمــــد رســـــول عربی منم فرزند علی صهـر و وصـی بهر نبـــی
پـدرم هست علی كاو به شمشــیر مصاف بر زمین كوفت سرِ دشمن بی قید و عفاف
آنقدر جنگ نمود باب عزیزم تا پــاك لـب به توحید گشودند و یا گشتند خاك(14)
منم فـــرزند كسی كاو كه با قطع و امیـد با دو شمشیر و دو نیـــزه همی می جنگیـد
بود بــابم كسی كاو دو بار هجرت كرد بهر تحكیــــم دیانت دو بار بیعـــت كــرد
او بجنگیــــد نمایان به هم بدر و حنیـن به خدا كفــــر نورزید علی، طـرفهً عیـن
پــدرم بود كه بُد صـــالح اهل ایمـــان وارث كل رســـــولان و منــــادِ ادیــــان
او كسی نیست به جز آنكه به شرك می تازد او امیـری است كه مؤمن به او می نازد
كیست او؟ فروغی است بر اصحاب جهاد زینـــت و فخــــر بود بهر اجلّ عُبّــــاد
منم فـــرزند كسی كاو كه از خوف خدا گـریه بود فخـر برایش به هرصبح و مسـا
پدرم افضـــل عُبــــّاد به دورانـــش بود او نگینـــــی به اخـــلاص ز یارانش بود
پـــدرم بود مـــؤیَد به جبرئیـــــل امین مكاییل حامی وی بود به صد قطع و یقین
پــدرم از حــــرم دین حمـایت ها كرد مارق و ناكث و قاسط جنــــــایت ها كرد
آی مــــردم منم پور بزرگـــــان قریش پسـر آنكه در اسـلام گذشت از هر عیش
پدرم ســــابق بر دین بُد و در ایمــــان دعوت حق بپــــذیرفت ز ســر تا به بنان
پدرم تیــــر خدا بود به قلب طـــاغوت او چو طــالوت زمان بود به نزد جــالوت
گر دری بود به حـــكمت همو بابم بود دین قرین گشته به نصــرت ز بابایم بود
عَلَم علــــم الـــهی كه بر دوشــش بود سخـــن مهر پیـــامبر كه در گوشش بود
او جوانمرد، سخی نیك صفت جامع خیر سید و ابطحی و راضی و همواره به سیر
او حلیم، صائم و پاكیزه ز هر شوب و ریا قائم اللیل، قوی پنجه، و محبـوب خدا
ثابت القـلب، مرید عازم بر امر شــدید شیر درمعركه با دشمن دین همچو حدید
اسد الله، بطل و سید و آقــــای عراق مكی و هم مدنی، بدری و در احسان طاق
او حاضــــرِ در معركه در بدر و حُنـین اوست وارث مشعـر، پـــــدر برحسنین
او علی بن ابیـــطالب و او بابــــم هست فاطمه حضرت زهرا بزرگ مامم هست
همچنـان گفت منم، یا پدرم یا جــــدم تا خلایق شده در ضجه و اشك و ماتم
پس یزید امر نمود تا كه اذان برگوینــد ترس از صحنة پیدا شده، فرصت جویند
چـون مؤذن به اذان گفت «الله اكبـــر» پس علی گفت خدا هست خدای اكبـــر
چون بگفت اشهـــد ان لا الــه الا الله گفت پوست، رگ و خون برآنست گواه
چونكه اشهـــد محمد رسول الله گفت انـدر این بیـن علی دُرّ بیانی را سفــــت
گفت او ای تو یـزید از تو سؤالی دارم گوش كن خوب ببین تا كه مقــالی آرم
این محمد پدرجمله كدامین از مـاست؟ عاقل آن ست كه تشخیص دهدكج از راست
گركه گویی پدر توست دروغ است عیان گر نباشد چراكُشتی ز ما پیــر و جوان؟
این سخن های علی ولوله ای برپا كـرد فاش شد توطئه و دست عدو را وا كـرد!
زان سپس گفت حسین بن علی بابم بود آنكه شد كشته و عطشــان! بـابـایم بود!
آن قـدر گفت كه مردم همه بیـدار شدند پیها برده به این فتنـــه و هشیــــار شدند
بعد از این واقعه اوضاع حكومت بد شد اعتـــراض بر عمل زشت یزید ممتـد شد
پس بناچار یزیدگفت كه این فعل شنیع كرده است ابن زیاد از سرِ خود، امر بدیع
زان سپس حرمت آل علی را پاس بداشت بهرِ بازگشت حرم مهرهای از خویش گماشت
گفت باید كه حــــرم را به مدینه ببرند هر چه طفلان همـه خواهند براشان بخرند
الغرض فتح و ظفر زین جملات پیدا شد توطئــه فاش و یزیـــد اموی رســوا شد
باز گشتنــد حریم علوی با حـــــرمت راهی شهر صفـــا گشته همه با عـــــزت
قافله خواست كه یكراست به یثرب آید گفت زینب كه از كرب و بلا میشاید
اربعیـن حضرتشان كرب و بلا برگشتند خاك آن عرصه به اشك دلشان آغشتند
اربعیـــن آمد و اشكم ز بصـــر میآیـد گـوئیــا زینــب محـــزون ز سفر می آید(15)
ای«رضا» بس بسرا چون كه توعاجز باشی كربلاست زنده به زینب، تو غـافل باشی
پی نوشت ها:
[1] - پسر ابن ابیه یعنی پسر زیاد بن ابیه
[2] - میان و وسط هر چیزی
[3] - كربلا
[4] - داماد
[5] - ما رأیت الا جمیلا
[6] - ولا تحسبن الذین كفروا انما نملی لهم خیر لانفسهم. انما نملی لهم لیزدادو اثما (آل عمران، 178)
[7] - بعضی گفته اند كه این اتفاق در روز جمعه و در نماز جمعه بوده است
[8] - فضیلت
[9] - استقرار حجر الاسود را بر جای خود
[10] - خانه خدا
[11] - بفرود= فرود آمد
[12] - اشاره به شب معراج و آیه سبحان الذی اسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام ال المسجد الاقصی (اسرا، 2)
[13] - عند سدره المنتهی و كان قاب قوسین او ادنی (نجم، آیات 9 و 14)
[14] - یعنی كشته شدند
[15] - این بیت ظاهرا از صامت بروجردی است
https://zil.ink/radioarbaeen