همسر سردار شهید مدافع حرم «عبدالله اسكندری» گفت: در آخرین تماس تلفنی همسرم گفت«تصدقت شوم برایم دعا كن» و این آخرین تماس ما باهم بود...
«اعظم سالاری» در گفتگو با برنامه «مرد میدان» رادیو مقاومت با اشاره به سال ها زندگی مشترك با این سردار شهید اظهار كرد: 32 سال با همسرم زندگی كردیم و همواره او و تصمیماتش را قبول داشتم، چراكه به خوبی و تمام و كمال ایشان را قبول داشتم و هیچ گاه با تصمیم های ایشان مخالفتی نداشتم، چون می دانستم تمام كارها و تصمیماتش براساس تكالیف دینی اش است، بنابراین هیچ گاه مانع فعالیت هایشان، كه معتقدم مقدس هم بود، نبودم.
وی ادامه داد: روزی كه تصمیم نهایی را گرفته بود تا به سوریه برود، 20 روز از قبل از اعزام ساك سفرش را آماده كرده بودم، از آنجا كه می دانستم هر تصمیمی كه ایشان می گیرد رضای خداوند و قرب الهی در آن وجود دارد، هیچ مخالفتی نكردم.
همسر سردار شهید مدافع حرم «عبدالله اسكندری» اضافه كرد: همسرم فرماندهی یك منطقه عملیاتی را به عهده داشت كه در محاصره قرار میگیرد و تا لحظه شهادت مقاومت میكنند، آن طور كه تعریف میكنند همسرم روی تپه ای به شهادت رسیده بود كه به گفته همرزمانش امكان دسترسی و برگرداندن ایشان غیرممكن بوده و نیروها مجبور به عقب نشینی شده بودند، داعشی ها هنگامی كه به بالای پیكر ایشان رسیده بودند یك دفترچه با خط فارسی از جیبشان پیدا كرده و سر را از پیكر جدا كرده بودند و فردای آن روز فیلم و عكس های آن را در فضای مجازی پخش كرده بودند.
سالاری افزود: پیكر بی سر همسرم محرم امسال به همراه 4 شهید دیگر مدافع حرم به ایران بازگشت و بعد از هشت سال پیكرش در گلزار شهدای شیراز دفن شد.
وی بیان كرد: یكی همكاران همسرم تعریف میكرد به آقای اسكندری گفتم «می خواهم بروم كربلا، ای كاش شما هم می آمدید» كه ایشان سرشان را پایین انداخت و آه كشید و گفته بود «ای كاش مثل امام حسین(ع) شهید شویم و مثل امام حسین(ع) سر از بدنمان جدا شود»، به نظرم همان موقع حضرت زینب(س) دعایش را قبول كرده بود و همانطور كه خواسته بود شهید شد.
همسر سردار شهید مدافع حرم «عبدالله اسكندری» تصریح كرد: آخرین بار كه می خواست به سوریه برود من هم همرایشان به فرودگاه رفتم در آنجا گفتم هروز كه سخت است ولی یك روز درمیان با من تماس بگیر، من طاقت ندارم، شهید اسكندری قبول كرد. آخرین تماس من با او روز چهارشنبه ساعت 23:30 بود.
سالاری ادامه داد: گفت یادت هست امام خمینی در نامه اش به همسرشان گفته بود «تصدقت شوم، برایم دعا كن»، حالا « تصدقت شوم ، برایم دعا كن»، اتفاقا همرزمانش هم خندیدند، من با خنده گفتم دوستانت می خندند، گفت اشكال ندارد، بگذار بخندند «تصدقت شوم، برایم دعا كن» و این آخرین تماسی بود كه با همسرم داشتم.
وی بیان كرد: دو هفته قبل از رفتن به سوریه، همسرم در جمع همكارانش به روایتگری عملیات های دوران دفاع مقدس پرداخته بود و در پایان، صحبت های خود را به اتفاقات سوریه وصل كرده بود و با چشمانی اشك بار گفته بود «والله قسم اگر ببینم روزی اسلام در خطر باشد حتی اگر در دورترین نقطه دنیا هم باشد، بنده خود را به آنجا می رسانم و بازنمی گردم و انقدر می جنگم تا شهادت را در آغوش بگیرم».
و چنین شد ...
انتهای پیام/