پدر شهید سعید سامانلو در گفتگو با برنامه «مردمیدان» رادیو مقاومت اظهار كرد: همان طور كه مقام معظم رهبری گفتند سردار سلیمانی و دیگر شهدا را فرا زمینی نكنید این شهدا بین ما زندگی كردند، اما خودشان را ساختند.
وی ادامه داد: خداوند یك كیمیایی به ما داده به نام ولایت فقیه، در هر زمان و عصری می توان به آن ریسمان چنگ زد، سردار سلیمانی با چنگ به این ریسمان توانست این درجات را كسب كنند ما هم به شرطی كه دل بدهیم و با ولایت زنده باشیم می توانیم یكی از شهدای باشیم.
پدر شهید سعید سامانلو تصریح كرد: من چون در دفتر حضرت امام بودم به بركت آن مكان و آن نفس نورانی، سعید از پنج سالگی به سه تا علم چسبید، اول قرآن، دوم تربیت اخلاقی در مظهر اساتید كه انجا بوند و سوم یاد گرفتن زبان انگلیسی كه در زندگی اش گنجاند.
سامانلو بیان كرد: به بركت اساتید و علمایی كه آنجا بودند، سعید از هشت سالگی به بعد نماز شبش قضا نشد، اكثر شبها با ناله هایش از خواب بیدار می شدیم، یكی از شب های قدر آنقدر ضجه زد كه ما ترسیدیم قلبش بی ایستد.
وی عنوان كرد: سعید عادت داشت هر زمان كه وارد خانه می شود یا از خانه می رود بیرون دست من و مادرش را می بوسید، تنها یك بار دست مرا نبویسد و آن مجلسی بود كه دو فرزند شهید در آن مجلس بودند، وقتی بدون بوسیدن دست رفت، سریع پیامك زد كه بخشید پدر دوفرزند شهید در مجلس بودند ترسیدم اگر من دست شما را ببوسم آنها دلتنگ پدر خود بشوند و غصه بخورند.
پدر شهید سعید سامانلو گفت: سعید از 13 سالگی وصیت نامه می نوشت ودر آن خود را شهید عنوان می كرد، در آخرین وصیت نامه اش 9 بار به ولایت فقیه اشاره كرده بود، 9 بار به تقوا سفارش كرده بود و 9 بار كلمات بقیع الله و امام زمان را به كار برده بود؛ اما وقتی به پدر و مادر می رسید نمی گوید چه كنید، می گوید «دعا كنید توفیق شهادت پیدا كنم، اگر توفیق شهادت پیدا كردم، هرگز گریه نكنید، من قول شفاعت می دهم» این خیلی جمله سنگینی است.
سامانلو گفت: سه روز بود منتظر بودم خبر شهادت سعید را برایم بیاورند وقتی خبر شهادت پسرم را دادند دو ركعت نماز شكر خواندم اما خبر شهادت سردار سلیمانی را كه شنیدم نزدیك بود سكته كنم، تنها یك روایت از امیر المومنین(ع) بود كه من را نجات داد و اگر نه من حتما سكته كرده بودم.
وی بیان كرد: سعید بعد از آزاد سازی نُبل الزهرا وقتی داشت از عرض جاده عبور می كرد با شلیك تك تیرانداز به شهادت می رسد، همان طور كه دوست داشت شهید شد و در گلزار شهدای علی اكبر برای همیشه به آرامش رسید.
پدر شهید سعید سامانلو گفت: او به پسرش سفارش كرده بود كه در گلزار شهدای علی اكبر در نزدیكی پدر زن شهیدش دفن شود، سعید بی نهایت به پدر و مادرش احترام میگذاشت؛ گاهی كه همه مسافرت بودند و او به من سر میزد من با گرمای صورت سعید به كف پایم بیدار می شدم، هر وقت با من راه می رفت یك قدم همیشه عقب تر از من بود، هیچ وقت دوش به دوش من نبود ما باهم فقط یك عكس دو نفره داریم در آن عكس هم سعید عقب تر از من ایستاده است.
سامانلو گفت: آخرین بار كه می خواست برود سوریه به او گفتم سعید جان مواظب باش به آن دو حرم كسی چپ نگاه نكند كسی چپ نگاه كرد چشمهایشان را در بیاورید، چون آنها آنقدر اذیت شدند كه دیگر نمی خواهیم اذیت بشوند، سرش انداخت پایین دیدم حرف دارد ،خیلی مودب بود، گفتم چرا ساكتی؟ گفت «بابا ببخشیدها خودت به من یاد دادی»، هی میخواست بندازد گردن من، گفت «ما اونجا كه پا میذاریم مسئولیت آنقدر سنگین است كه كمر مان را میشكند»، گفتم تو مسئولیت گریز نبود، چه اتفاقی افتاد گفت «آن مسولیت را من نمیگویم، ما انجا كه پا میذاریم جا پای خود حضرت زهرا(س) است، چون اولین مدافع حریم ولایت خود بانو بود. نمیدانم با این مسوولیت ها چكار باید كرد، وقتی میرسیم سوریه لحظه به لحظه میگویم خدای من جای پای كی گذاشتم نكنه كم بذارم نكنه نتوانم عمل بكنم» دیدم اون در یك وادی دیگر است من در وادی دیگر است.
انتهای پیام/