همسر شهیدحسین مرادی گفت: شب سوم محرم به من زنگ گفت فردا میایم، من آن شب خواب بدی دیدم، صبح به هركس كه می شناختم زنگ زدم، انها چون می دانستند محمدحسین در كماست به من چیزی نمی گفتند، من منتظر بودم خودش بیاید، اما پیكرش را برای من آوردند.
زهرا امامی، همسر شهیدحسین مرادی در گفتگو با برنامه «مردمیدان» رادیو مقاومت اظهار كرد: من هشت سال با همسرم زندگی كردم، ازدواجمان سنتی بود، توسط یكی از دوستان مشتركمان به هم معرفی شده بودیم.
وی ادامه داد: من هر وقت محمد حسین به ماموریت میرفت دچار استرس می شدم، یكبار مادرم به محمد حسین گفته «نمی شود كمی كمتر به ماموریت بروی؟» محمد حسین در جوابش گفته بود «من در مسیری هستم كه نظام و انقلاب اسلامی به حضور من احتیاج دارد، من سرباز حضرت آقا هستم، اگر این كارم را كم كنم و یا ذره ای كم بگذارم انگار رهبرم را تنها گذاشته ام، شما راضی هستید به این موضوع؟ » مادرم دیگر نتوانسته به او چیزی بگوید.
همسر شهید محمدحسین مرادی با بیان اینكه محمد حسین بسیار معتقد به ولایت فقیه بود و روی حجاب تاكید داشت، افزود: محمد حسین برعكس خیلی از مردهای دیگر تاریخ های مهم زندگی را به یاد داشت و هرسال روز زن یك جشن دونفره در خانه ما برپا بود. همیشه سعی میكرد خانه را آماده یك جشن دونفره كند، او به جشن میلاد زهرا و روز زن بسیار اهمیت می داد.
مسئول كار گروه همسران شهدای مدافع حرم با بیان اینكه محمد حسین یك رفیق پایه بود گفت: شاید خیلی ها فكر كنند شهدا به چیزهای دنیایی اهمیت نمی دهند، در حالی كه آنها تعلقات خاطرشان را از دنیا كنده بودند، اما به اطرافیانشان به خصوص خانواده شان اهمیت می دادند، اما آنها اینكه به هر قیمتی زندگی و حیات داشته باشند را قبول نداشتند.
امامی با بیان اینكه سال 92 همسرم شهید شد، بیان كرد: من در زندگی همیشه با او شوخی می كردم كه تو باید آخرش شهید شوی، حیف است كه با مرگ طبیعی بمیری، اما نه الان، وقتی پیر شدی، او به من گفت«نه! درجوانی شهید شدن قشنگ است»؛ آن اوایل جنگ سوریه بود كه تلویزیون جنایت داعشی هایی كه سر می بریدند را نشان می داند، من باخنده گفتم انقدر برو بیا آخر در تلویزیون ببینم سرت را از تنت جدا می كنند، بلافاصله و بدون مكث خندید و گفت «یعنی می شود من هم مثل امام حسین شهید بشوم؟»
وی ادامه داد: هیچ چیز نمی توانست محمد حسین را از مسیری كه انتخاب كرده بود پشیمان كند، 15 مهر 94 آخرین دیدار ما بود و تا اول آذر كه من صورتش را فقط چند ثانیه در معراج شهدا دیدم از او بی خبر بودم.
همسر شهید محمد حسین مرادی گفت: شب سوم محرم به من زنگ زد، گفت فردا میام، من آن شب خواب بدی دیدم، صبح به هركس كه می شناختم زنگ زدم، انها چون می دانستند محمد حسین در كماست به من چیزی نمی گفتند، من منتظر بودم خودش بیاید اما پیكرش را برای من آوردند. محمد حسین سه روز در سوریه در كما بود و بعد شهید شد.
امامی گفت: من همیشه از اینكه مادران و همسران شهدا در حالی كه بار كل زندگی بر دوش آنها است این قدر مظلوم هستند، ناراحت بودم و می خواستم كاری برای آنها انجام دهم برای همین «كارگروه همسران شهدای مدافع حرم» ثبت كردیم تا برای این خانواده ها برنامه هایی مانند اردوهای فرهنگی برگزار كنیم.
او خاطرات عجیبی دارد
از جمله اینكه؛ مادرش نقل می كند: سیدرضا حسینی كه دایی محمد حسین بود، سال 1366 به شهادت رسید. ایشان را در امامزاده علی اكبر چیذر دفن كردیم. سال های بعد كه پسرخاله ی محمد حسین فوت كرد، تابوت او را به امامزاده برده و اتفاقا كنار قبر دایی اش گذاشته بودند تا مزارش برای دفن آماده شود. محمد حسین آن روز دست روی تابوت پسرخاله اش گذاشته و گفته بود: آقا محسن، از جای من پاشو اینجا جای من است!
آن موقع همه این كلام را شنیدند اما كسی متوجه نشده بود كه منظور پسرم از این حرف چیست. چند سال بعد كه محمد حسین در سوریه به شهادت رسید، او را درست در كنار مزار دایی اش، یعنی همان جا كه آن روز اشاره كرده بود، دفن كردند. برای همه عجیب بود كه پسرم از همان زمان می دانست كه شهید می شود و حتی دفنش را مشخص كرده بود!
انتهای پیام/