یكی از نوجوانان گروه «آن 23 نفر» گفت: صدام توقع نداشت كه ما این همه در مقابلشان مقاومت كنیم، فكر می كردند چون ما كوچك هستیم و الان اسیر شدیم و نه فرماندهی داریم و نه شم سیاسی كه بفهمیم ماجرا چیست، می توانند از ما به نفع خودشان استفاده كنند.
مجید ضیغمی نژاد در گفتگو با برنامه «سلام سردار» رادیو مقاومت اظهار كرد: دلیل اینكه آن 23 نفر شدند 23 نفر، سن كمشان بود و این سن كم هم در داخل و هم در خارج خیلی باعث درد سر ما شد.
وی ادامه داد: در داخل كشور شور حضور در جبهه های جنگ در نوجوانان كشور بود، همان احساس مسئولیتی كه در همه اقشار وجود داشت، از طرف دیگر، فرماندهان و مسئولان ما صلاح نمیدانستند كه نوجوانان به جنگ بیایند، علی الخصوص حاج قاسم سلیمانی كه آن زمان فرمانده تیپ ثارالله بود.
این رزمنده دوران دفاع مقدس كه یكی از نوجوانان گروه «آن 23 نفر»بود در ادامه گفت: ما علاقمند بودیم به جبهه برویم و این حرف ها نمی توانست جلوی ما را بگیرد، سردارسلیمانی هم هم مانع می شد، اما به هر طریقی بود خودمان را به جبهه رساندیم، در حالی همه نگران این حضور بودند وعلی الخصوص سردار سلیمانی، كه این نگرانی كاملاً به جا بود. وقتی یك فرد وارد جنگ می شود یك بحثش اسیر شدن است و در اسارت هم دیگر فرماندهی نیست كه شما را راهنمایی كند.
ضیغمی نژاد افزود: وقتی اسیر می شوی ارتباطت با همه قطع می شود و حالا این تو هستی كه باید به تنهایی راه درست و صلاح خود و كشورت را تشخیص دهی، آن طرف ماجرا هم دشمنی است كه میخواهد رزمنده را جهت بدهد و در مسیری قرار بدهد تا بهره برداری خودش را از این ماجرا داشته باشد.
وی اضافه كرد: جمعه روز اول علمیات بیت المقدس كه مصادف بود با دهم اردیبهشت ماه سال 1361، ما در محاصره دشمن قرار گرفتیم، تا ظهر تقریبا مهماتی برای ما نمانده بود و دشمن توانست بیاید در خاكریز و ما را اسیر كنند.
وی ادامه داد: ماجرای استفاده تبلیغاتی از بچه های كم سن سال جبهه وقتی شروع شد كه صدام شخصا فیلم های علمیات را دیده بود كه افرادی هستند كه سن كمی دارند و می توانند سوژه تبلیغاتی خوبی باشند و بعضی از شكستهایش را بتواند با این سوژه سرپوش بگذارد و تحت شعاع قرار بدهند.
ضیغمی نژاد گفت: در اسارت من انتظار هر اتفاقی را داشتم، در طول اسارت وقتی اعتراض می كردیم سربازان عراقی می گفتند«فكر كردید میهمانی آمده اید، شما اسیر هستید»، یعنی میخواستند به ما این را بهفمانند كه توقعی غیر از این نداشته باشیم، زیرا ما اسیر آنها است.
وی افزود: ما در آموزشی و جنگ، هر سختی را به راحتی می پذیرفتیم چون میدانستیم تحت فرماندهی فرماندهان خودمان هستیم و هر كاری می كنیم درست و به صلاح است. اما بعد از اسارت یك دنیای متفاوت بود. آنجا است كه یك احساس مسئولیت عجیبی روی دوشت می افتد، آن لحظه من نوجوان 17 ساله فكر میكردم كه اگر الان در یك بازداشتگاه تنها قرار بگیریم چه كار كنم كه آبروی یكملت و بسیجی كه تحت آن عنوان آمده ام را حفظ كنم. علی رغم سن كم ما این حس مسئولیت را روی دوش مان حس می كردیم.
این رزمنده دوران دفاع مقدس اضافه كرد: ما را با «نفربر» به پشت جبهه عراق بردند، آنجا به چهره های نگران یكدیگر كه نگاه میكردیم می دیدم كه در چهره همه این حس مسوولیت هست، ترس نبود، اگر بود دور از انتظار نبود، ما اسیر صدامی شده بودیم كه بی رحمی ها و قصاوت های زیادی از او شنیده بودیم، اما نگرانی و استرس اصلی این بود كه حالا ما چكار باید بكنیم؟
وی تصریح كرد: از بصره كه اولین شهری بود كه وارد آن شدیم بازجویی ها وشكنجه ها شروع شد، بعد هم وارد بغداد شدیم و این شروع سوژه تبلیغاتی شدن ما بود، این موضوع را خود مسئولان استخبارات و زندان وزرات دفاع بغداد می گفتند كه فیلم شما را صدام در تلویزیون دیده و دستور آزادی شما را داده است، اما ما میدانستیم كه پشت دستور آزادی، دنیایی از فریب و نیرنگ است. چون با ورود به خاك عراق شكنجه ها و اذیت آزار آنها شروع شد و این برای ما باور كردنی نبود كه طی یك حركت انسان دوستانه بخواهند ما را آزاد كنند.
ضیغمی نژاد گفت: دشمن فكر میكرد چون ما كوچك هستیم زودتر در زیر شكنجه شكسته می شویم. این یك حمله ناجوانمردانه به بچه ها بود. در زندان عراق اكثر جوان بودند و این موضوع به این دلیل برای عراقی ها یك مقدار گران تمام شد كه ما هم زیر شكنجه ها حاضر به همكاری با آنها نشدیم.
وی عنوان كرد: صدام توقع نداشت كه ما این همه در مقابلشان مقاومت كنیم، فكر میكردند چون ما كوچك هستیم و الان اسیر شدیم و نه فرماندهی داریم و نه شم سیاسی كه بفهمیم ماجرا چیست، می توانند از ما به نفع خودشان استفاده كنند، با این تصور این موضوع را آغاز كردند. آنها دنبال یك جریان رسانه ای بودند.
ضیغمی نژاد بیان كرد: در ملاقات با صدام همه نگران و مضطرب بودیم، نمی دانستیم باید چگونه بدون فرمانده تصمیمی بگیریم و آبروی نظام را حفظ كنیم، همین هم باعث شد چهرههای ما در آن مراسم با استرس و مضطرب دیده شود. صدام در آن مراسم می خواست القا كند كه با ما دوست است و جهت فضا را به آن سمت ببرد، سمتی كه این حالت بشكند و تغییر كند. در پایان گفت «دخترم «حلا» یك گل سفید كه نشانه صلح است به شما تقدیم می كند، ما باید به سمت صلح برویم.»
وی افزود: ما قبلا كارهایی كه صدام كرده رادیده بودیم، از جمله بمباران مدارس و ارگانهای دولتی، اینها در ذهن ما به یاد آمده بود صدام می خواست نشان دهد كه چقدر مهربان است اما نتوانست.
وی بیان كرد: سردار سلیمانی با همه مهربانی كه داشت قاطعانه ما را از صف نیروهای اعزامی بیرون می كشید كه وارد جنگ نشویم، در اسارت همواره این موضوع در ذهن ما بود كه باید ثابت كنیم حالا ما می توانیم آبروی نظام را حفظ كنیم و این لطف خدا بود كه محقق شد.
انتهای پیام/